مولانا در برابر یزید و حادثه کربلا موضع صریح و روشنی دارد؛ او یزید و همدستانش را چون دیوها و غولهای میبیند که بهخاطر کشتن فرزندان پیامبر سزاوار لعن و نفرین ابدی هستند. برخلاف برخی از علمای عامه که در جواز لعن یزید تردید و احتیاط کردهاند.
به گزارش نباءخبر
مولوی امامحسن و امام حسین (علیهماالسلام) را برمبنای روایتی از حضرت رسول(ص) گوشوارههای عرش الهی میداند:
چون که سبطین از سرش واقف بدند
گوشواره عرش ربانی شدند
سبط اکبر و سبط اصغر بهترتیب از القاب امامحسن و امامحسین فرزندان حضرت علیابن ابیطالب(ع) است که مولانا به آنها اشاره میکند و میگوید چون 2 سبط پیامبر(ص) از اسرار الهی آگاه بودند، مقام گوشوارههای عرش خداوند را بهدست آوردند.
وی در داستان آمدن شاعری به شهرحلب در روز عاشورا، از امام حسین به سلطان و خسرو دین تعبیرکرده است.
روح ِ سلطانی ز زندانی بجَست
جامه چون دَرّیم و چونخائیم دست؟
در بیت بعد مجددا مولوی امام و یارانش را خسروان دین خوانده است.
چون که ایشان خسرو دین بودهاند
وقت شادی شد، چو بُگسستند بند
آنان کنده و زنجیرها را از پای جانشان گشودند و به سوی سراپردههای دولت و سعادت رسیدند:
سوی شادُروان ِ دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
دور ِ ملک است و گه و شاهنشهی
گر تو یک ذرّه از ایشان آگهی
اگر تو شمهای از حال ایشان باخبر بودی میدانستی که امروز برای آنان روزسلطنت معنوی وخوشی پادشاهی است.
در غزلیات هم از امام حسین(ع) مکرر یاد کرده که غزل ذیل دلکشترین آنهاست:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکبالان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
مولانا هم در دیوان شمس و هم در مثنوی غالباً وقتی اسم شهید را میآورد یادآور شهیدان کربلا میشود و نمونه اعلای شهید را شهدای کربلا میداند. اما مولانا درباره شهیدان کربلا، صفت اصلی آنها را رها شدن و آزاد شدن میخواند:
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایید
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وامداران را رهایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بینوایی
در آن بحرید کاین عالم کف او است
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
دفاع از سادات
مولانا در دفتر دوم مثنوی داستان صوفی و فقیه و سیدی را میآورد که بدون اجازه وارد باغی شده بودند. باغبان برای اینکه بتواند از عهده آنان برآید، بینشان اختلاف میاندازد؛ ابتدا صوفی را از باغ بیرون میکند. بعد سید و به تعبیر مولانا شریف و شهزاده را. در آخر هم بهحساب فقیه میرسد. باغبان نسبت به هر سه نفر دشنام میدهد اما مولانا تنها به دفاع از سید برمیآشوبد و از او سخت دفاع میکند:
وین دگر شهزاده و سلطان ماست
سید است، از خاندان مصطفاست
آن چه گفت آن باغبان بوالفضول
حال او بُد دور از اولاد رسول
گر نبودی او نتیجه مرتدان
کی چنین گفتی برای خاندان
با شریف آن کرد مرد ملتجی
که کند با آل یاسین خارجی
در اینجا مولانا این سؤال را مطرح میکند که چرا نسل ارتداد و فرزندان نابکار و دیوها و غولها با نسل پیامبر دشمنی میکنند؟ چنان که یزید و شمردر کربلا با آل رسول چنان کردند؟
تا چه کین دارند دائم دیو و غول؟
چون یزید و شمر با آل رسول
مولانا در برابر یزید و حادثه کربلا موضع صریح و روشنی دارد؛ او یزید و همدستانش را چون دیوها و غولهای میبیند که بهخاطر کشتن فرزندان پیامبر سزاوار لعن و نفرین ابدی هستند. برخلاف برخی از علمای عامه که در جواز لعن یزید تردید و احتیاط کردهاند.
مولانا ارادت ویژهای به پیامبر رحمت، حضرت محمد(ص) دارد و با تعبیرات زیبایی از آن حضرت نام میبرد. در کنار او از فرزندانش نیز به نیکی تجلیل میکند.