آرنت مینویسد که «نگریستن به گذشته، به قصد یافتن مشابهتهایی که به کمکشان بتوانیم مسائل حال خود را حل کنیم، خطایی اسطورهای است.» بهنظر میرسد که آنچه از بازاندیشی در یافتههای آرنت در ایران در حال اتفاق است، دقیقاً نقض غرض تلاشهای فلسفی او و نوعی از تلاش برای یافتن مشابهتهایی از ایدههای او برای حالِ ایران و وانهادن اندیشیدن در اکنون ایران است. آیا با این صورتبندی میتوان اقبال به آرنتخوانی در ایران را فهم کرد؟ در این صورت روش مواجهۀ درست با آرنت چگونه است؟
به گزارش نبأخبر،مسئله آرنت فردگرایی جهان مدرن نیست؛ تنهایی و متفرد شدن آدمی در فضای اجتماعی شده جهان جدید است؛ «اجتماعی» به همان تعبیری که در کتاب «وضع بشر» در برابر «سیاسی» قرارش میدهد.
هانا آرنت، همچنان، سالها پس از مرگش و دههها بعد از اوج شکوفایی فلسفیاش، محل رجوع و مناقشه است. به خصوص، بیش از یک دهه است که آراء او، به خصوص ابعاد بیشتر سیاسی و کمتر فلسفیش، دستمایهای تئوریک برای توضیح شرایط ایران شده است که موافقان و مخالفان این «امکان انطباق ایدههای آرنت با ایران»، سالها درگیر به کرسی نشاندن استدلالهای خود هستند. ماه گذشته، کتاب «زندگینامۀ هانا آرنت» را با ترجمۀ علی معظمی روانۀ بازار شد تا یکی از دستاولترین و شاید خوشخوانترین زندگینامههایی که درخصوص آرنت نوشته شده است، در دسترس مخاطب فارسی زبان قرار گیرد. سامانتا رز هیل که عضو بنیاد هانا آرنت است، از خلال زندگینامۀ پر فراز و فرود آرنت، تلاش کرده است تا نقاط ورود خوبی برای توضیح ایدهها و افکار آرنت نیز پیدا کند تا مخاطب بعد از خواندن کتاب، علاوه بر آنکه بداند آرنت به چه دلیل مرد، کجا تحصیل کرد و رابطۀ او با هایدگر چه بود، بتواند کمی در خصوص تقدم حیات عملی بر نظری، ابتذال شر و اندیشیدن نیز به درک مطلوبی دست پیدا کند. بخشی از گفتوگورا با علی معظمی در پی میخوانید:
آیا تاکید دائمی آرنت بر اندیشیدن مدام و مختص به زمان و مکان هر انسان، با تلاش روشنفکری ایرانی، برای توضیح هر پدیدهای در ایران با دستابزار نظری آرنت، نوعی از تناقض نیست و اینکه اساساً مفهوم مسئولیت اخلاقی روشنفکری در قبال بحرانهای اخلاقی و انسانی چیست؟
نویسنده در مقدمه و آخرین فصل کتاب، بر این نکتۀ محوری تاکید دارد که روش کار آرنت، بازاندیشی دائمی در جهان بود. آرنت مینویسد که «نگریستن به گذشته، به قصد یافتن مشابهتهایی که به کمکشان بتوانیم مسائل حال خود را حل کنیم، خطایی اسطورهای است.» بهنظر میرسد که آنچه از بازاندیشی در یافتههای آرنت در ایران در حال اتفاق است، دقیقاً نقض غرض تلاشهای فلسفی او و نوعی از تلاش برای یافتن مشابهتهایی از ایدههای او برای حالِ ایران و وانهادن اندیشیدن در اکنون ایران است. آیا با این صورتبندی میتوان اقبال به آرنتخوانی در ایران را فهم کرد؟ در این صورت روش مواجهۀ درست با آرنت چگونه است؟
فکر نمیکنم لزوماً با نقض غرض مواجه باشیم. بله البته که خواننده آرنت در ایران دنبال مفاهیم و رویکردهایی میگردد که با آنها بتواند وضعیت خود را بفهمد؛ اما این به معنای وانهادن اندیشیدن در اکنون ایران نیست. اگر به سیر ترجمه آثار آرنت به فارسی توجه کنیم شاید بهتر ببینیم که خواننده دنبال چه بوده است.
کتابهای نظریتر آرنت، یعنی «وضع بشر» و «حیات ذهن»، هر دو در سالهای اخیر به قلم مسعود علیا، ترجمه شدهاند. ترجمههای قدیمیتر «توتالیتاریسم»، «خشونت» و «انقلاب» با فاصله کمی پس از انقلاب ترجمه شدند. به این ترتیب در حالی که همه این آثار قبل از انقلاب ایران نوشته شده بودند، مترجمان و خوانندگان ایرانی به سراغ آثاری از آرنت رفتند که میتوانستند با آنها به مسائل مبرم پس از انقلاب خود بیندیشد.
قاعدتاً فکر کردن به وضعیت خود از طریق مشابهتها صورت میگیرد، ولی این به معنای تعطیل کردن فکر نیست. همان طور که وقتی تاریخ میخوانیم، و نه نظریه، و از خلال خواندن تاریخ به وضع خودمان فکر میکنیم، فکر کردن را تعطیل نکردهایم. و یک نکته دیگر را هم باید در نظر داشته باشیم: در ساحت اندیشه سیاسی، آرنت از مهمترین نظریهپردازان مفهوم آزادی است. در همه آثارش با آزادی سر و کار دارد. این به نظر من وجه مهمی از کار اوست که باعث توجه خواننده فارسیزبان هم به او شده است.
از نخستین روزهای قدرت گرفتن نازیها در آلمان، به خصوص بعد از همکاری کمدوام هایدگر با رژیم نازیها، یکی از دغدغههای آرنت، حیات ذهنی روشنفکران و بیاثری فلسفه در جهان اجتماعی و سیاسی بود. او در توصیفاتش از «گرهارد ریتر»، به خوبی این حیاتذهنی عمیقتر را به بهای بیتوجی به جهان اجتماعی و سیاسی، به سخره میگیرد. چه میزان این بیتفاوتی روشنفکری به امر سیاسی و اجتماعی، هنوز هم مسئلۀ جهان ما و ایران است و آرنت چگونه میتواند به ما کمک کند تا بر این چالش دیرین فائق آییم؟
به نظر من شاید تنها کمکی که آرنت میتواند در این زمینه به ما بکند، یادآوری همین نکته و نشاندادن اهمیتش است. بیتفاوتی روشنفکران، و سایر مردم به حیات سیاسی، همان طور که اشاره کردید ماجرایی فراگیر است و عوامل متعددی دارد. آرنت نشان میدهد که این بیتفاوتی در آن مقطع تاریخی خاص چه عواقبی داشت. اگر بخواهم به حال و هوای سؤال اول شما برگردم، میتوانم بگویم که این از قضا ماجرایی است که داشتن نظریه و مثال تاریخی، گرچه به فهمش کمک میکند، اما کمک زیادی به رفعش نمیکند: کنارهجویی سیاسی خیلی به وضعیتهای انضمامی و ملموس و مادی آدمها گره خورده و در هر جامعه و موقعیتی اگر بخواهیم از این بلا رهایی بیابیم، باید علاوه بر شرایط مادی لازم، منادیان و کوشندگان معاصری از همان جامعه داشته باشیم که زبان به هشدار باز کنند و بر اساس همان زمینههای مادی و انضمامی کنارهجویان را مخاطب قرار دهند.
آرنت و نظریهپردازان دیگر البته میتوانند روشنگر این راه باشند؛ اما جای منادیانی را که پایشان روی همان زمین است و در همان زمان فکر میکنند، نمیگیرند. در ضمن یادمان باشد که آرنت جوان خودش چاره چندانی برای برطرف کردن این وضعیت در آلمان آن روز نتوانست بکند. فقط توانست بعداً وضعیت آن روز را به روشنی بیان کند و به جوامعی که بعداً در آنها زیست، و به خوانندگان آثارش هشدار بدهد.
دوران اولیۀ پس از فرار آرنت از فرانسه به امریکا، اولین ریشههای علاقۀ او به جمهوری آمریکایی را در ذهن او دواند. با توجه به علاقه و توصیفات او از جمهوری در آمریکا، چه میزان میتوان چنین ادعا کرد که جمهوریخواهی کلاسیک مطلوب آرنت، در صورت تحقق، همان جمهوری آمریکایی، بدون آفات تحزب آن بود؟ مهمترین نقدهای آرنت به سیاست در آمریکا چه بود؟
نقدهای مهم آرنت به سیاست آمریکا را میتوانیم در کتاب «بحرانهای جمهوری» بیابیم؛ مهمترینهایش غلبه دیوانسالاری (بوروکراسی) و غلبه تلقی «حاکمیت» در سیاست بود و البته رواج دروغ سیاسی که به اتکایش سالها جنگیدند و کشتند.
الگوی مورد نظر آرنت از جمهوری در واقع الگویی آرمانیای است. چیزی که آرنت از سیاست آمریکایی برگرفته ساخته شدن فضای سیاسی از پایین به اتکای انواع و اقسام انجمنها و شوراها است. آرنت اتفاقاً در مصاحبهای که در انتهای همان کتاب «بحرانهای جمهوری» آمده سعی میکند تصویری از جمهوری آرمانیش بدهد که ساختاری اکیداً شورایی دارد: مجموعهای از شوراهای محلی متنوع با کارکردهای مختلف در پایین که از هر کدام نمایندگانی به شوراهای سطح بالاتر میروند و به همین ترتیب لایههای مختلف شوراها با محوریت کارکردهای مختلف شکل میگیرند و مجموع این شوراهای لایهلایه در سطوح مختلف جامعه سیاسی را اداره میکنند و روندی رفت و برگشتی از بالا به پایین و از پایین به بالا برای تدوین سیاستها در آنها مدام در جریان است که بر اساس بحث بیوقفه شکل میگیرد. به این ترتیب باید بگوییم که از جایی به بعد ساختار آرمانی مورد نظر آرنت گرچه وامدار وضعیت شکلگیری دموکراسی و انقلاب آمریکاست، با آنچه در واقعیت جمهوری آمریکایی میبینیم متفاوت میشود.
آرنت به تدریج از صهیونیستی دوآتشه، بدل به منتقد آن شد. این روند بهخصوص بعد از سفر آمریکای او تشدید شد. چرا آرنت از صهیونیستی دوآتشه، بدل به منتقد صهیونیسم شد؟
شاید این وصف «دو آتشه» غلط انداز باشد؛ چیزی که آرنت را به صهیونیسم روزگار خودش پیوند زد خواست حق حیات و حق تعیین سرنوشت برای مردمش بود که عملاً از آنها سلب میشد. اما برای آرنت واضح بود که اینها حقوقی انسانی و همگانی هستند و اختصاص به مردمی خاص ندارند. به همین دلیل هم بود که در عین اینکه فکر میکرد یهودیان باید سرزمینی داشته باشند، با اصل فکر «کشور یهودی» یعنی کشوری که فقط از آن یهودیهاست ولی در سرزمینی با ساکنان دیگر تشکیل میشود مشکل داشت.
آرنت فکر میکرد یهودیان باید به فلسطین بروند و آنجا دولتی تأسیس کنند؛ اما برایش بیمعنی بود که بخواهند دولتی داشته باشند که فقط مال آنها باشد و دیگر مردمان سرزمین را نادیده بگیرند یا آنها را در موقعیت فرودست قرار دهند. به همین ترتیب بود که حاضر نبود کنار همه گرایشهای صهیونیست بایستد و بهطور خاص با تروریسم یهودیان علیه فلسطینیان بهشدت مخالف بود. از همین رو بود که در سال ۱۹۴۸ هانا آرنت و آلبرت آینشتین و گروهی دیگر از روشنکفران یهودی مقیم ایالات متحده نامه سرگشادهای در نیویورک تایمز علیه سفر مناخیم بگین به آمریکا منتشر کردند که در آن او و حزبش را فاشیست خواندند و مسؤولیت کشتار دیر یاسین را متوجه او کردند.