نقش و اهمیت جغرافیایی و ژئوپولیتیکی افغانستان در کنار همسایگی با چین، عنصر مهمی در جهت برنامههای آینده چین در این جغرافیا دارد. این نقش تنها به افغانستان منحصر نمی ماند، اما میتواند اولین اقدام در جهت این استراتیژی بلند پروازانه چین محسوب شود.
به گزارش نبأخبر، عبدالناصر نورزاد در یادداشتی مینویسد: پیمان عاشقانه ی چین با طالبان که هر دو از لحاظ عملکردی و فکری، تفاوت فاحشی با هم دارند، عجیب و نادر است. چین کمونیست و خداناباور با یک گروهی که ظاهرا در جهت اهداف دینی و عقیدتی در حرکت است، هیچ وجه مشترکی ندارد. 5 دلیل برای تمایل چین با طالبان برای پیمان برادری به شرح زیر است:
اول – چین بهتر میتواند با سیستمهای بسته سیاسی و استبدادی کنار بیاید. رژیم طالبان مصداقی خوب برای این ادعاست. همان طوری که این کشور با کره شمالی، میانمار و سایر کشورهای که در یک نظم سیاسی سربسته و به شکل دیکتاتوری، اداره می شوند، کنار آمده است و با آنها همکاری تنگاتنگ دارد. چین کمونیست، بیشتر از آن که یک قطب ارزش گرا باشد، منفعت طلب، سوء استفاده جو و به شدت محافظه کار است. بنابراین بعد از خروج امریکا، چین صحنه را مساعد دیده است و کوشش میکند با هژمونیسم قومی طالبان، کنار بیاید و این کشور را بعداز حضور امریکا، به علت منافع اقتصادی، سیاسی و امنیتی در کنترول وقبضه خود داشته باشد.
دوم – منافع اقتصادی چین از درک بازارهای افغانستان، معادن و منابع زیر زمینی، نقش تسهیل کننده این کشور در تطبیق برنامههای اقتصادی چین در سطح منطقه، منافع امنیتی، نفوذ و گسترش ساحه اعمال سیاستهای توسعه طالبانه آن کشور، چین را بیشتر از پیش به طالبان علاقمند می سازد. چین با مدنظرداشتن اینکه باید تقویت روابط اقتصادی خود با آسیای مرکزی، جنوب آسیا و خاورمیانه را در اولویت قرار دهد، افغانستان را اولین گام در این مسیر میداند. با توجه به توپوگرافی منحصر به فرد افغانستان که عمدتا از کوهها، مناطق و درهها تشکیل شده، چین یا هر کشور قدرتمندی نمیتواند با رویکرد کلاسیک که معتقد به استفاده از قدرت نظامی و اشغال برای دستیابی به اهداف است، به منافع ژئواستراتژیک دست یابد. بنابراین، چین با استفاده از رویکرد ژئواقتصادی اهداف ژئواستراتژیک خود را آماده میکند. این رویکرد چینیها، کارایی و تاثیر بسیاری داشته است.
سوم – چین برای ایفای یک نقش فعال در عرصه دیپلماسی و سیاست منطقه ای، به فضای امن و محیط عاری از شر اندازیهای رقبایش نیاز دارد. این نقش نمی تواند بدون مد نظر گرفتن تهدیداتی که در سطح منطقه متوجه منافع این کشور است، اجرایی شود. بنا بر آوردهای امنیت ملی و مقابله با تهدیداتی که متوجه آن است برای چینیها در قدم نخست قرار دارد. چینیها میخواهند به هر طریقی که شده، افغانستان را از محیط و عواملی عاری بسازند که به گونه احتمالی بتواند علیه منافع امنیتی این کشور از جانب رقبایش استفاده شود.
چهارم – چینیها در تلاشند تا با استفاده از حربههای اقتصادی، یک مدل زنجیره هژمونیک توام با تهمیدات ایدیولوژیکی را در سطح منطقه آماده بسازند. برای این کار، قدم نخست منحیث نخستین اقدام آزمایشی، افغانستان خواهد بود. چون این کشور بعد از خروج امریکا و سقوط نظام جمهوریت، در یک بلاتکلیفی سیاسی به سر میبرد و فاقد یک نظام مشروع است که بتواند عضو فعال جامعه بین المللی محسوب شود. به این لحاظ فرصت پیش آمده برای چینیها، طلایی حساب شده و به زمان خودش منحصر است. این حلقه هژمونیک اقتصادی که با مولفههای عملگرایی اقتصادی نیز پیوند محکمی دارد، میتواند به بسط و قوام بیشتر جایگاه چین در مقام یک قدرت هژمون، کمک فراوانی کند.
پنجم – چینیها در مورد افغانستان، مشورتهای پاکستان را هیچ گاه نادیده نمی گیرند. این مشورت ها که از جانب پاکستانیها برای چینیها داده میشود، در جهت منافع مشترک هر دو کشور در افغانستان تحت کنترل طالبان است. پاکستان میخواهد به واسطه سرمایهگذاریهای چین، کمکهای این کشور را در جهت تحکیم نظام طالبانی، گسترش نفوذ خودش و ایجاد فضای برد – برد در میدان این کشور، مهیا سازد. نقش و اهمیت جغرافیایی و ژئوپولیتیکی افغانستان در کنار همسایگی با چین، عنصر مهمی در جهت برنامههای آینده چین در این جغرافیا دارد. این نقش تنها به افغانستان منحصر نمی ماند، اما میتواند اولین اقدام در جهت این استراتیژی بلند پروازانه چین محسوب شود.