سلوک فکری دکتر علی شریعتی

به نقل از منابع فرهنگی

به تعبیر شریعتی، انتظار در تشیع (در معنای مثبت آن) نیز واجد همین خصوصیت، یعنی از‌بین‌بردن فقر و جهل است. مهدی ظهور خواهد کرد تا عدالت را در جهان برقرار کند و در حکومت او همه با هم برابر خواهند بود. بنابراین، منتظر مهدی نیز باید در راستای همین مبارزه و برای همین برابری تلاش کند. از سوی دیگر، الهیات رهایی‌بخش ایمان را از عمل و زندگی عینی جدا نمی‌بیند، همان‌طور که در انتظار نیز چنین است و انتظار واقعی از نظر شریعتی، انتظاری است که به عمل عینی اجتماعی منجر شود.

به گزارش نباءخبر،تغییر، نیازمند همبستگی است و رؤیای مشترک لازمه همبستگی. افراد پراکنده و جدا از هم و فاقد وجدان جمعی به تعبیر دورکیم، قدرت تغییر وضع موجود را نخواهند داشت. رؤیای مشترک، خیال آنچه نیست و ارزش آن را دارد که برای تولدش بجنگیم و تلاش کنیم، یکی از ضرورت‌های مبارزه‌ای پیگیر -هرچند نه یگانه ضرورت- برای تغییر وضع موجود است

 

1- تغییر، نیازمند همبستگی است و رؤیای مشترک لازمه همبستگی. افراد پراکنده و جدا از هم و فاقد وجدان جمعی به تعبیر دورکیم، قدرت تغییر وضع موجود را نخواهند داشت. رؤیای مشترک، خیال آنچه نیست و ارزش آن را دارد که برای تولدش بجنگیم و تلاش کنیم، یکی از ضرورت‌های مبارزه‌ای پیگیر -هرچند نه یگانه ضرورت- برای تغییر وضع موجود است. بدون داشتن تصویری از آینده‌ای متفاوت از اکنون، نمی‌توان «ما» شد و از وضع موجود فراتر رفت و سرنوشتی متفاوت را طلب کرد؛ اما «ما»‌شدن نیازمند امید هم هست. امید و خیال دو همبسته دیالکتیکی‌اند. امید، خیال را بارور می‌کند و باروری خیال، انسان را امیدوار می‌سازد. در فقدان امید و خیال، فقط می‌توان به گذشته بازگشت و نوستالژی ساخت و حسرت خورد و از فاجعه‌ای به فاجعه‌ای دیگر پناه برد.

2- وقتی به تحقیقات اجتماعی چهار دهه اخیر نگاه می‌کنیم، می‌بینیم در دهه 50، بخش بزرگی از جامعه احساس می‌کنند آینده‌ای بهتر خواهند داشت. تصور آنها از آینده‌شان به‌مراتب بهتر از وضع امروز و گذشته‌شان است. پیمایش ملی «آگاهی‌ها و نگرش‌های اجتماعی ایرانیان» به‌خوبی این امید را در جامعه نشان می‌دهد. بیش از نیمی از جامعه در ابتدای دهه 50 به هم اعتماد دارند و آینده‌ای بهتر را دسترس می‌دانند*. در این شرایط روحانیون و روشنفکران هریک به گونه‌ای متفاوت در بخشی از جامعه مبادرت به ساختن آرمان‌های مشترک مشغول می‌شوند؛ هرچند گاه کلام و عمل‌شان وجه مشترک پیدا می‌کند و تمایزات منظومه‌های کلامی روشنفکران و روحانیون کم‌رنگ می‌شود. مخاطب روشنفکران، اغلب جوانان تحصیل‌کرده شهری است و مخاطب روحانیون بازار و فرودستان شهری. مخاطبان روشنفکران اندک هستند و مخاطبان روحانیون بسیار. آرمان روشنفکران -مذهبی یا غیر‌مذهبی- آزادی و برابری است و آرمان روحانیون «اسلام ناب». استفاده از واژگان مشترک مانند مشروطیت و آزادی و عدالت و دال‌های مشترکی مانند مبارزه با استبداد و ظلم و استعمار برای اشاره به منظومه‌هایی به‌غایت متفاوت؛ اما مشترک در مخالفت با رژیم شاه مرز میان این منظومه‌ها را مبهم کرد و امکان کنشگری مشترک را بیشتر. تفاوت میان مشروط‌شدن به رأی مردم با مشروط‌شدن به حکم خدا موضوع بحث قرار نگرفت. روحانیون با شبکه وسیع مبلغان و واعظان، در نزاع برای هژمون‌شدن در جامعه مستعد تغییر دست بالا را پیدا کردند و ثمره انقلاب را از آن خود کردند. امروز دو وجه از اتوپیایی که در این در هم‌آمیختگی دست بالا را گرفت مورد نقد اساسی است: نخست اینکه اتوپیا را امری از پیش موجود و داده‌شده در گذشته در نظر گرفت که باید به آن بازگشت و دوم اینکه می‌توان و باید اتوپیا را به طور کامل محقق کرد.

3- شکست روشنفکران دهه 50 نباید ما را از نقد و ارزیابی تجربه آنها بازدارد. روشنفکران آن زمان در همان جهانِ محدودِ اثرگذاری‌شان، مردم را مخاطب قرار می‌دادند، جهانی مشترک می‌آفریدند و رؤیایی مشترک می‌ساختند. صمد بهرنگی از «ماهی سیاه کوچولو» سخن می‌گفت که از می‌خواست خطر کند و از جهان کوچکش بیرون آید و دنیایی دیگر را تجربه کند. در همان فضا شریعتی با «فاطمه، فاطمه است» زنان را به بیرون‌آمدن از لاک سنت‌های قدیم می‌خواند و جلال از بالارفتن از گلدسته‌ها تا رسیدن به فلک می‌گفت و اینکه اگر از پی تلاش برای رسیدن به فلک، فلک‌شدنی در کار باشد ارزشش را دارد. آنها همه در کار ساختن سوژه بودند، در کار فلک را سقف‌شکافتن و طرحی نو در‌انداختن. به تعبیر شریعتی کاشف شورانگیز اقلیم خویشتن بودن. سرنوشت خود را به دست گرفتن و در راه آرمان رفتن. شخصیت‌های آرمان‌‌گرا به‌همین‌دلیل ارج داشتند. شاملو در رثای مرتضی کیوان از کسانی می‌‌گفت که «به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند» و شریعتی در ستایش «احمدزاده‌»ها به «زادگان احمد که قربانی جور شدند» اشاره می‌کرد. خسرو گلسرخی دفاعیاتش در دادگاه‌های آریامهری را با ستایش از «مولا حسین شهید بزرگ خلق‌های خاورمیانه» آغاز کرد، شاملو «ابراهیم در آتش» را در رثای مهدی رضایی سرود و اخوان‌ثالث «تسلی و سلام» را به «پیرمحمد احمدآبادی»، محمد مصدق، این «شیر پیر بسته به زنجیر» تقدیم کرد. جهان مشترک همبستگی‌آفرین بود. نه اینکه در میان روشنفکران اختلاف نبود؛ اما اختلاف، دست‌کم در بسیاری موارد مخل همبستگی نبود. شریعتی اسلام و مارکسیسم را دو رقیب کوشنده در مسیر هدفی مشترک -رهایی انسان- می‌دانست و نه دو دشمن و کانون نویسندگان ایران پس از درگذشت شریعتی در سال 56، در بیانیه‌ای فقدان دکتر شریعتی را «سوگ قلم و شرف و مسئولیت» اعلام کرد و درمورد او چنین نوشت «دکتر شریعتی، به رغم همه ممنوعیت‌های خلاف قانون توانست در بحرانی‌ترین دوران گسیختگی فرهنگی ایران، نسل جوان کشور ما در حد وسع و توانایی بزرگ خویش، در حوزه آگاهی و تفکر و مسئولیت، آموزش و پرورش دهد و از این حیث شایسته تعظیم و احترامی بی‌دریغ است». در شرایطی که روشنفکران امروز مشغول حساب‌کشی از هم هستند و چندان جهان و رؤیای مشترکی ندارند. حتی پس از به اوج رسیدن تعارض میان شاخه جریان‌ روشنفکری پس از کودتای سال 1354 درون سازمان مجاهدین خلق، بخش بزرگی از روشنفکری ایران با جریان کودتا مرزبندی کرد و تلاش کرد جهان مشترک و رؤیای مشترک را با وجود اختلافات حفظ کند. اما حوزه محدود اثرگذاری روشنفکران، مرزهای در‌هم‌آمیخته و مبهم آنها با روحانیون و فقدان تأملی جدی در مخاطرات آرمان‌گرایی سرنوشت را به سوی تحقق مسیری دیگر برد.

4- در دهه 90 ایران، تحقیقات اجتماعی نشان می‌دهند اعتماد اجتماعی در جامعه به‌وضوح کاهش یافته و پیوندهای مشترک سست شده‌اند. در بخش بزرگی از جامعه جای دیالکتیک بارورکننده خیال و امید را دیالکتیک مخرب هراس و ناامیدی گرفته است. در چنین فضایی که راه خیال مسدود است، گذشته با ساختن آگاهی واژگونه در رسانه، در مقام یگانه تصویر ممکن در خیال می‌نشیند. تصور «آینده در گذشته» به تعبیر درخشان ارنست بلوخ جای اتوپیا را می‌گیرد.

در این فضا روشنفکران اگرچه به واسطه فضای مجازی، امکان‌های بسیار بیشتری برای مخاطب قرار‌دادن مردم دارند؛ اما به دلیل فقدان پروژه‌های مخاطب قرار‌دادن مردم و گرفتار‌آمدن در زبان تخصصی دانشگاهی و روشنفکری، از برقراری ارتباط با مردم ناتوان‌اند. در فضای سیطره منظومه‌های فکری گسیخته‌ساز پست‌مدرن و به‌ویژه پس از شکست تجربه چپ اردوگاهی، روشنفکران از ساخت رؤیای مشترک و جهان مشترک بازمانده‌اند و اغلب با بازتولید ادبیات دیستوپیایی در مسدود‌کردن راه خیال و امید سهیم‌اند. در این شرایط مردم در فرار از انبوه مشکلات زندگی روزمره و در واکنش به ناتوانی خود در حل مشکلات، یا منفعلانه در ایدئولوژی پناه می‌گیرند یا به دست رسانه‌های خارج کشوری رها شده‌اند که مدام با درخشان‌سازی گذشته در حال ساخت آگاهی کاذب‌اند یا به دست اینفلوئنسرها و سلبریتی‌های داخلی سپرده‌ شده‌اند که مردم را اتمیزه می‌کنند و به انفعال می‌کشند. روشنفکران نه‌فقط جهان مشترکی نمی‌سازند؛ بلکه هزار فرقه چند‌نفره‌اند، مشغول به جنگ همه علیه همه، در جهان محدود خود.

5- باید از ساختن همبستگی دفاع کرد؛ از رؤیای مشترک. اما در پرتو فهم انتقادی تجربه انقلاب‌های قرن بیستم و استالینیسم و فاشیسم. آنچه از تجربه روشنفکری دهه 50 باید آموخت نخست بازیابی پروژه‌های مردمی است؛ سخن‌گفتن به زبان مردم و ضرورت پراتیک اجتماعی. خزیدن به جمع‌های محدود روشنفکری به بهانه استراتژی آگاهی‌بخشی یا کار روشنفکری و دانشگاهی کمکی به ساختن رؤیای مشترک نمی‌کند و نمی‌تواند در مسیر تغییر قرار گیرد. دوم رهاکردن ادبیات گسیخته‌ساز و دیستوپیایی و اندیشیدن به آینده ناممکن و بارور‌کردن خیال؛ بازگشت به شعر، به ادبیات، به هنر، احیای محافل مشترک ادیبان و شاعران و روشنفکران و برقرار‌کردن ارتباط آنها با جامعه. فرونکاستن زندگی به سیاست روز و محاسباتش و گشودن راه فرهنگ برای مردم، در همین شرایط دشوار اقتصادی. سوم ساختن همبستگی است نه رجوع به منظومه‌های همبسته‌ساز از پیش داده‌شده؛ همبستگی را باید ساخت، بر مبنای رنج مشترک. بخش‌های مختلف جامعه در بازگو‌کردن رنج‌شان، با هم در ارتباط قرار می‌گیرند، نقاط اختلاف و اشتراک‌شان را پیدا می‌کنند، همدیگر را می‌فهمند و به رسمیت می‌شناسند و می‌توانند بر مبنای فهم مشترک از رنج مشترک، امر مشترک را بسازند: رؤیای مشترکشان را. جهانی با رنج کمتر را. جهانی که در آن آزادی هر‌کس، شرط آزادی دیگری است. جهانی که مثل هیچ گذشته‌ای نیست. چهارم آنکه اتوپیا یک جهت است نه یک سازه؛ جهتی است که باید در مسیر نزدیک‌شدن به آن حرکت کرد نه قالبی که باید درون آن قرار بگیریم. برعکس با نگاه‌کردن به اتوپیا باید، قالب‌ها را نقد کنیم، از آنها خارج شویم و آنها را در جهت نزدیک‌شدن به اتوپیا تغییر دهیم. تجربه‌های گذشته به ما ثابت کرده است هرگز نباید به دلیل مخالفت با وضع موجود، از گفت‌وگو درباره چیستی اتوپیا و آلترناتیو بازبمانیم و قالب‌های معین بسازیم و نقد را فدای همبستگی کنیم. اینجاست که فهم شریعتی از انسان و نهضت و اتوپیا به کار می‌آید. انسان، در دیدگاه شریعتی موجودی است همواره در حال شدن، با دو امکان همیشگی تعالی و تباهی. به تعبیر درخشان شریعتی «تنها در آخرالزمان می‌توان تعریفی از انسان کرد که در این موقع دیگر انسان از بین رفته است» (شریعتی، مجموعه آثار 11 (تاریخ تمدن (1): 93) تحقق کامل اتوپیا فقط در آخرالزمان ممکن است و در آن زمان دیگر انسانی وجود نخواهد داشت. از همین رو است که تا آن زمان همواره، دو امکان تباهی و تعالی وجود دارند و هیچ وضع موجودی تعالی نیست و هیچ انسانی و هیچ وضع موجودی از نقد مصون و از باز‌اندیشی و تأمل انتقادی در خود و دیگران بی‌نیاز نیست چه در پوزیسیون باشد و چه در اپوزیسیون. به‌همین‌دلیل لازم است مدام در موضع «نهضت» بایستیم و همبستگی را با نقد گذشته و وضع موجود بسازیم، در مسیر اتوپیایی که فقط در آخرالزمان محقق خواهد شد. به‌این‌ترتیب می‌توانیم با طلب‌کردن آزادی و برابری در مسیر اتوپیا حرکت کنیم و حقوقی مانند آزادی بیان و دموکراسی و حق تشکل و آموزش و بهداشت رایگان و رفاه درخور را طلب کنیم و در‌عین‌حال از تهدید ماندن در هر وضع موجودی به نام اتوپیایی که محقق شده در امان بمانیم. این درسی است که تجربه اتوپیاهای محقق‌شده قرن بیستم به ما آموخته است.

پی‌نوشت:

* محسن گودرزی و عباس عبدی گزارش این پیمایش را در کتاب «صدایی که شنیده نشد» منتشر کرده‌اند. نک به گودرزی، محسن و عباس عبدی (1398) صدایی که شنیده نشد، تهران: نشر نی.

——————————————-

شریعتی و مذهب رهایی‌بخش انتظار
بحران امروز جامعه ما، مسئله فقر و نابرابری است که مانند یک سونامی، کل جامعه ـ حتی اقشار برخوردار ـ را نیز در بر گرفته است. فقر، مسئله‌ای دیرینه در تاریخ بشر است و از دیرباز، متفکران، فیلسوفان اجتماعی،‌ نویسندگان، نهاد دین و صاحب‌نظران درباره آن سخن گفته‌اند. اما به جرئت می‌توان گفت از قرن نوزدهم میلادی بود که این پدیده، تبدیل به یک مسئله گسترده و در سطح کلان شد. با ظهور لیبرالیسم اقتصادی و تفکر بازار آزاد خودتنظیم‌گر، افزایش فقر در جریان رشد و توسعه طبیعی قلمداد می‌شد. هواداران این تفکر معتقد بودند با گذشت زمان، وقتی ثروت در بازار به قدر کافی تولید شود، فقرا نیز از آن منتفع خواهند شد، اما آنچه در عمل رخ داد، خلاف این را ثابت کرد. برای فقرا، فقر یک امر طبیعی نیست. فقر، چیزی از جنس زخم است. نه فقط برای افراد فقیر، بلکه برای کل جامعه. جامعه فقیر، یک جامعه زخمی است و هر لحظه در درد و رنج به سر می‌برد و اگر هرچه زودتر برای ترمیم و بهبود آن چاره‌ای اندیشیده نشود، این زخم هر روز بزرگ‌تر و عمیق‌تر خواهد شد. آن زمان است که فریادها برای عدالت بلند خواهد شد. تنها در صورتی که این فریاد از گلوی نیروهای عدالتخواه از اقشار و اصناف و نیروهای فکری و سیاسی و فرهنگی به گوش رسد می‌توان به تغییر امیدوار بود. در غیر این صورت، ناامیدی از تغییر، نتیجه‌ای جز خشم و خشونت نخواهد داشت. یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین این نیروها، نیروی دین است.

صدای این فریاد از گوشه گوشه تاریخ، در نقاط مختلف دنیا به گوش رسیده است. در آمریکای لاتین، تا زمانی که استعمار اسپانیا و پرتغال حاکم بود، نهاد رسمی کلیسا پیوند تنگاتنگی با قدرت نظامی حاکم برقرار می‌کرد و به استعمار مشروعیت می‌بخشید.

بعد از رهایی از استعمار و در قرن بیستم، کلیسای آمریکای لاتین در دهه 1930 و به دنبال رشد «پوپولیسم ملی‌گرا و توسعه‌خواه» به جریان توسعه‌گرایی و مدرنیزاسیون پیوست اما شکست برنامه‌های لیبرالی توسعه در پوشش‌دادن کل جمعیت و ایجاد رفاه فقط برای بخشی از جمعیت و زیر سؤال رفتن تدریجی توسعه‌گرایی و به دنبال آن طرح نظریه وابستگی از سوی جامعه‌شناسان و تحلیلگران اجتماعی بار دیگر پروژه و حرکت کلیسا را با شکست مواجه کرد. توسعه در مسیر خطوط سرمایه‌داری وابسته، کمک به توسعه ملل غنی و طرد اکثریت جمعیت‌های ملی را به دنبال داشت. این فرایند به خلق جنبش‌های مرمی قوی که درصدد ایجاد تغییرات ژرف در ساختار اجتماعی ـ اقتصادی کشورشان بودند منجر شد. این جنبش‌ها نیز محرک ظهور دیکتاتوری‌های نظامی شدند که به دنبال تأمین یا ترغیب منافع سرمایه بودند، همراه با سطح بالایی از «امنیت ملی» که از طریق سرکوب سیاسی و کنترل پلیسی کل تظاهرات عمومی به دست می‌آمد. در همین اثنا یعنی در سال 1959 انقلاب سوسیالیستی کوبا رخ داد و ایده قطع وابستگی جوانه زد. خیزش‌های مسلحانه با نگاه به آینده‌ای سوسیالیستی در بسیاری از کشورها برای سرنگونی رژیم‌های وابسته شکل گرفت. کلیساها نیز همچون دیگر فعالان اجتماعی به سمت فعالیت اجتماعی و کار برای بهبود شرایط زندگی مردم معطوف شدند. ادامه این روند، به ظهور جنبشی منجر شد که آن را «الهیات رهایی‌بخش» نامیده‌اند.

در حقیقت، الهیات رهایی‌بخش، برخاسته از دل توده‌های فقیر و محروم جامعه‌ای بود که طبقه حاکمش نمی‌خواست باور کند توسعه صرفا با خلق ثروت مرادف نیست. وقتی کلیسا پابه‌پای فعالان اجتماعی و مبارزان سیاسی در اعتراض به حاکمیت و آگاه‌کردن توده‌ها دست به تلاش و فعالیت و نظریه‌پردازی زد، چهره‌ای رادیکال از دین، در مقابل چهره دیگری که همواره به عنوان «افیون توده‌ها» شناخته شده بود، شکل گرفت و به سرعت جای خود را در جامعه باز کرد.

به گفته برادران بُف (دو نفر از تأثیرگذارترین کشیشان و نظریه‌پردازان الهیات رهایی‌بخش)، این الهیات پنج اصل کلی دارد: 1) ایمان زنده و حقیقی شامل عمل رهایی است. 2) خدای زنده، جانب ستمدیدگان را علیه فرعون‌های این جهان می‌گیرد. 3) ملکوت، پروژه خدا در تاریخ و ابدیت است. 4) عیسی، ستم را می‌پذیرد برای اینکه ما را آزاد کند و 5) روح‌القدس، «پدر فقرا» در تقلاهای ستم‌دیدگان حاضر است.

در همان دوران، ایران نیز از پیامدهای توسعه دور نمانده بود. سرمایه‌داری وابسته خصوصا در دوران پهلوی دوم و بعد از کودتا علیه مصدق و شکست نهضت ملی ایران به سرعت در این کشور پا گرفت و سیاست بازار آزاد خیلی زود به عرصه‌های مختلف اجتماعی دست دراز کرد. ساختارهای قدیمی بازار، کشاورزی و صنعت فروپاشیدند و ساختارهای جدید به شکلی بی‌رحمانه جایگزین شدند. ایران در مسیر رشد و نوسازی بود، اما روی دیگر این سکه، فقر، نابرابری، شکاف طبقاتی، مهاجرت‌های گسترده از روستاها به شهرها، حاشیه‌نشینی، بی‌کاری و انواع آسیب‌های اجتماعی نوظهور بود. جنبش مسلحانه در ایران نیز در همین دوران و در اعتراض به همین ظلم و تبعیض طبقاتی شکل گرفت که البته با سرکوب شدید، زندان و شکنجه و اعدام مواجه شد.

اما نگاه نهاد رسمی در ایران نسبت به مسئله فقر و نابرابری چه بود؟ گویی جریانی بیش از آنکه اصل مسئله و ایجادکنندگان آن را زیر سؤال ببرد، نگاهی از جنس «خیرخواهی» و «دستگیری از فقرا» داشته و مکررا بر صواب و اجر اخروی کمک به نیازمندان تأکید کرده است. گرچه این نگاه در جای خود ضروری و لازم است، اما کمتر ممکن است باعث از‌بین‌رفتن فقر شود. در همان دهه 60 و 70 میلادی، ایران نیز مانند کشورهای آمریکای لاتین، با مسئله فقر و نابرابری، حاشیه‌نشینی و بی‌کاری در سطح گسترده، روبه‌رو بود. مسئله‌ای که دغدغه روشنفکران مذهبی عدالت‌خواهی چون دکتر علی شریعتی شده و آنان به عنوان صدای جامعه و صدای فقرا، به این وضعیت اعتراض می‌کردند. اعتراض آنان هم به حاکمیت بود و هم به روحانیت سنتی که از مسائل مهم اجتماعی و مبارزه با ریشه‌های آن فاصله گرفته بودند.

«مذهب اعتراض» در واقع در همین دوران شکل می‌گیرد. مذهبی که نمی‌خواهد بی‌تفاوت بماند. از رکود و جمود و خمود دوری می‌کند و به سمت حرکت و قیام علیه تبعیض و ظلم خیز برمی‌دارد. به واقع، شریعتی مذهب را به نیرویی دارای جنبش و حرکت در جامعه تبدیل می‌کند؛ مذهبی، «علیه وضع موجود». در اینجا، قصد بررسی نگاه کلی او به مذهب و پیوندهای اجتماعی آن را نداریم، تنها بر یکی از نظریه‌های او که همانا «انتظار» است تمرکز می‌کنیم.

به این ترتیب، انتظار واجد امید، حرکت و رهایی‌بخشی است. نگاهی رو به آینده دارد و دیالکتیک اسارت، غیبت، انتظار و نجات، یک دیالکتیک تاریخی است که نگاه تکامل‌گرایانه شریعتی آن را تبیین می‌کند. او انتظار را در زمینه دترمینیسم یا جبر تاریخ و نیز در فرایند پویایی اجتماعی تشریح می‌کند. پایان تاریخ را پیروزی حق و عدالت می‌داند و امید به این پیروزی، در حقیقت همان انتظار در معنای مثبت آن است. از نظر او، انتظار، سنتز میان حقیقت (آرمان‌هایی چون عدالت، رهایی، برابری و…) و واقعیت (ظلم و تبعیض و فساد و…) است و «این تضاد میان واقعیت باطل حاکم و حقیقت نجات‌بخش محکوم را جز «انتظار» به پیروزی جبری و قطعی حقیقت نمی‌تواند حل کند».

همان‌طور که از تاریخچه و نیز اصول و مبانی فکری الهیات رهایی‌بخش مشخص است، این الهیات ارتباط مستقیمی با مسئله فقر برقرار می‌کند و اصولا رسالت خود را رهایی فقرا و کسانی که مورد تبعیض واقع‌ شده‌اند می‌داند.

این امر، یعنی از‌بین‌بردن فقر می‌تواند یکی از نقاط اشتراک الهیات رهایی‌بخش و موضوع انتظار در تشیع باشد. چراکه به تعبیر شریعتی، انتظار در تشیع (در معنای مثبت آن) نیز واجد همین خصوصیت، یعنی از‌بین‌بردن فقر و جهل است. مهدی ظهور خواهد کرد تا عدالت را در جهان برقرار کند و در حکومت او همه با هم برابر خواهند بود. بنابراین، منتظر مهدی نیز باید در راستای همین مبارزه و برای همین برابری تلاش کند. از سوی دیگر، الهیات رهایی‌بخش ایمان را از عمل و زندگی عینی جدا نمی‌بیند، همان‌طور که در انتظار نیز چنین است و انتظار واقعی از نظر شریعتی، انتظاری است که به عمل عینی اجتماعی منجر شود. به علاوه متألهین این الهیات عقیده دارند که ملکوت پروژه خدا در تاریخ و ابدیت است. یعنی حکومت خدا فقط در دنیای پس از مرگ اتفاق نخواهد افتاد، بلکه بخشی از آن در همین دنیا محقق خواهد شد، همچنان که شیعه نیز معتقد است حکومت امام زمان در همین دنیا به اذن خداوند برقرار خواهد شد. و در نهایت، همان‌طور که متألهین مسیحی معتقد به این هستند که مسیح و روح‌القدس حکم پدر، یاور و پشتیبان فقرا را دارند، شیعیان نیز به دستگیری و امداد‌های غیبی امام زمان در دوران غیبت معتقد هستند و بسیاری از اعمال و مناسکی که برای مهدی انجام می‌شود، مرتبط با توسل برای گرفتن یاری و امداد از وی است که این می‌تواند در مورد فقرا نیز مصداق داشته باشد.

تقارن زمانی و شباهت‌های فراوان میان وضعیت ایران و برخی کشورهای آمریکای لاتین در دهه‌های 60 و 70 میلادی به لحاظ سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، جالب توجه است. در هر دو مورد، در راستای مبارزه با وضع موجود، نیرویی از سمت دین به پا خاسته و تأثیر قابل توجهی بر جامعه گذاشته است.

جامعه ایران، یک جامعه زخمی است. اما شاید ناامیدی از اصلاح امور، بدتر از خود این زخم به جامعه آسیب رساند. چراکه از ناامیدی خشم حاصل خواهد شد، حال آنکه برای مبارزه با فقر به انگیزه، حرکت و تلاش برای «ساختن» نیاز داریم.

منابع:

شریعتی، علی، (1380)، «انتظار، مذهب اعتراض»، مجموعه آثار 19، انتشارات قلم

محدثی، حسن (1388)، الاهیئت انتقادی، رویکردی بدیل اما ناشناخته، نشر یادآوران

بهرامی، فهیمه (1399)، مهدیِ فقرا، نشر آرما


ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید