علامه طباطبایی فیلسوف متفاوت

علامه طباطبایی
علامه طباطبایی

به نقل ازصدانیوز ،علامه سید محمدحسین طباطبایی، مفسر کبیر قرآن کریم و صاحب تفسیر «المیزان» که در فلسفه و عرفان در چند قرن اخیر کمتر کسی به پای او می‌رسد، با اینکه ظاهرا در صحنه‌های اجتماعی و سیاسی کمتر حضور داشته‌اند، اما آن‌طور که از آثار ایشان پیداست بیش از بسیاری از اندیشمندان معاصر خویش […]

به نقل ازصدانیوز ،علامه سید محمدحسین طباطبایی، مفسر کبیر قرآن کریم و صاحب تفسیر «المیزان» که در فلسفه و عرفان در چند قرن اخیر کمتر کسی به پای او می‌رسد، با اینکه ظاهرا در صحنه‌های اجتماعی و سیاسی کمتر حضور داشته‌اند، اما آن‌طور که از آثار ایشان پیداست بیش از بسیاری از اندیشمندان معاصر خویش در این زمینه حساس و صاحب‌نظر بوده‌اند؛ به‌خصوص اینکه بخش عمده‌ای از عمر مبارک ایشان همزمان با تحرکات جریان‌های انقلابی و جو پرتلاطم ناشی از فعالیت‌های سیاسی در زمان پهلوی اول و دوم بود.

علامه‌ طباطبایی پیوسته در آثار خویش بر سیاسی‌بودن دین و به‌عبارتی همبستگی دنیا و آخرت یا دین و سیاست تاکید کرده و کوشیده است تا شئون اجتماعی اسلام را به نمایش بگذارد. ایشان از معدود اندیشمندانی است که در فلسفه سیاسی یا نظام اجتماعی اسلام صاحب دیدگاه مستقلی است که آن را از نصوص آیات و روایات استخراج کرده و سپس با براهین عقلی، موارد ادعای خویش را به اثبات رسانده است. روش علامه در اندیشه سیاسی مبتنی‌بر دیدگاه فلسفی و مانند دیگر فلاسفه سیاسی در پی ارائه تصویری از بهترین جامعه و نظام سیاسی است. از سوی دیگر «علامه ابزار و شیوه‌های عملی مسائل سیاسی را به فقه احاله می‌دهد. البته وی همانند فقها بر تبعیت سیاست از مذهب تاکید نمی‌کند، ولی بر این نکته پافشاری می‌کند که حکومت از ضروریات بشر است و دین نیز ضروریات انسان را امضا می‌کند.»

همچنین علامه از طریق طرح مسائل عقلی به ولایت و حکومت می‌رسد. درواقع ایشان اصول اسلامی را تابع مسائل عقلانی می‌داند. «در این زمینه اگرچه اختلافی بین نظریه علامه با فقها دیده نمی‌شود، با وجود این وی معتقد است که سعادت و کمال انسان تنها از طریق جامعه مطلوب مورد نظر انسان تامین می‌شود… در نتیجه می‌توان گفت که روش علامه بین فقه و فلسفه در حال آمد و شد است و از یک رهیافت به دیگری می‌رسد.» به‌عبارت دیگر، مواجهه ایشان با مسائل کلی و شأن نظری مربوط به حکومت و سیاست فلسفی است، اما سیاست عملی را در حیطه فقه قلمداد می‌کند.

علامه معظم ازجمله اندیشمندانی است که در باب مسائل اجتماعی بسیار سخن رانده و آثار متعددی به تبع رسانده است. صرف‌نظر از رسالات مفرده ایشان درباره مکاتب اجتماعی و تبیین موضوعاتی چون آزادی، حکومت و سیاست، ایشان در جای‌جای تفسیر قیم «المیزان» بحث‌های سیاسی و اجتماعی پخته و مفیدی را مطرح کرده است. درواقع این کتاب یکی از مهم‌ترین منابع تحقیقی در زمینه مبانی سیاسی و اجتماعی اسلام است.

برمبنای آیات قرآن، ایشان عدالت اجتماعی را از مقتضیات اولیه طبیعت انسان می‌داند و رعایت تساوی حقوق افراد را امری لازم و ضروری می‌شمارد و از اینکه همچنان بندگی و ذلت طبقه ضعیف برای رسیدن طبقه نیرومند به مطامع و مقاصد خود در جوامع انسانی ادامه دارد، رنج می‌برد. از این رو بر لزوم تحقق انقلاب برای زوال نابسامانی‌ها و تحقق عدالت و آزادی تاکید می‌کند و می‌نویسد: «این روش صالحی است که برای اولیای دین ثابت بوده و ایشان در خدمات خود جز خدا را در نظر نداشتند… .»

به گفته علامه، اسلام شأن مهم «اجتماعی‌بودن» انسان را مورد توجه کامل قرار داده است؛ به‌طوری که اولین نقطه شروع فعالیت آن نزدیک ساختن و مانوس کردن مردم با یکدیگر است. چه افراد بشر با تمام اختلافاتی که دارند در این قسمت هم‌نظر هستند که حق، لازم‌الاتباع است. به‌زعم ایشان، اصولا این دین بوده که برای اولین‌بار بر تشکیل جامعه تاکید داشته است و آنچه از فضایل انسانی باقی‌مانده میراث دعوت انبیاء است، نه نتیجه تمدن‌های بشری چنانکه ذیل آیه ۲۱۳ سوره بقره درباره این موضوع می‌نویسند: «پس آنچه از صفات پسندیده امروز در میان اقوام و ملل می‌بینیم، هرقدر هم اندک باشد به‌طور قطع از بقایای آثار و نتایج آن دعوت [دعوت پیامبران] است… .»

به اعتقاد علامه، یک سلسله معارف الهی که برگشت همه آنها به توحید است، وجود دارد که جز در پرتوی یک زندگی اجتماعی شایسته، موثر نیست. بر این اساس سعادت فردی انسان‌ها مبتنی‌بر صلاح و اصلاح امر اجتماعی است که در آن زندگی می‌کند، به‌طوری‌که در ظرف اجتماع فاسد، رستگاری یک فرد و صالح‌شدن او محال است. بنابراین «از نظر قرآن راه خدا همان حیات مجتمع انسانی در دنیا و آخرت است». علامه در ذیل تفسیر آیه‌ای می‌نویسد: «قرآن از انواع اجتماع تنها اجتماع دینی را باارزش معرفی کرده است.» درواقع به‌زعم ایشان، تنها دین توحید است که قادر به اداره جامعه انسانی است. ایشان در همین باب ذیل آیه ۲۱۳ بقره که بخشی از آن را از نظر گذراندیم با اشاره به انواع نظام‌های اجتماعی می‌نویسد: «اجتماعاتی که در بشر پیدا شده و سیستم‌هایی که برای خود اتخاذ کرده به‌طور کلی سه قسم سیستم است و چهارمی ندارد. یکی سیستم استبداد است که جامعه را در تمامی شئون انسانیت محکوم به اسارت و بردگی می‌کند و یکی دیگر سیستم پارلمانی است که در آن قوانین مدنی در بین مردم حکمفرماست و قلمروی این قوانین تنها افعال مردم است و در اخلاق و امور معنوی بشر را آزاد گذاشته و بلکه به آزادی در آن دعوت هم می‌کند. سوم «دین» است که بشر را در جمیع شئون مادی و معنوی دعوت به صلاح می‌کند، هم در اعتقادات، هم در اخلاق و هم در رفتار. بنابراین اگر در دنیا امید خیر یا سعادتی باشد باید از دین و تربیت دینی امید داشت و در آن جست‌وجو کرد. شاهد این معنا ملل راقیه دنیای عصر حاضر است که می‌بینیم اساس اجتماع را کمالات مادی و طبیعی قرار داده و مساله دین و اخلاق را مهمل گذاشته و می‌بینیم با اینکه اصل فطرت را دارند، مع‌ذلک فضایل انسانی از قبیل صلاح و رحمت و محبت و صفای قلب و… را از دست داده‌اند و احکام فطرت را از یاد برده‌اند و اگر اصل فطرت در اصلاح بشر کافی بود و همان‌طور که گفتیم صفات انسانی از بقایای موروثی دین نبود، نباید کار بشر به این توحش بکشد.»به گفته علامه، چون هدف اسلام سر و سامان دادن به جمیع جهات زندگی انسانی است، هیچ‌یک از شئون انسانی را از قلم نینداخته و از این جهت برای هر عملی از اعمال زندگی، هیاتی زیبا ترسیم کرده است.

علامه تحقق «اجتماع دینی» را تنها در سایه تشکیل یک حکومت عادله دینی و اسلامی ممکن و میسر می‌داند. به‌زعم ایشان، «حکومت از اعتباریات ضروریه‌ای است که انسان از آن بی‌نیاز نیست، لیکن آنچه در ابتدا ضروری‌بودن آن را پیش می‌آورد، زندگی اجتماعی انسان است» زیرا افراد خواه‌ناخواه در بینش خود اختلاف پیدا می‌کنند و این اختلاف نظم اجتماعی را بر هم زده و هرج‌ومرج به وجود می‌آورد. بنابراین برای رفع ناهنجاری‌ها و نابسامانی‌ها و استیفای حقوق ستمدیدگان از ستمگران و حفظ کرامت انسانی و فراهم‌کردن زمینه نیل افراد جامعه به کمال مطلوب خویش، جامعه بشری ناگزیر از تشکیل نظام اجتماعی یا حکومت است. به اعتقاد ایشان، اسلام به‌عنوان یک دین فطری پایه احکام و قوانین خود را براساس آفرینش گذارده و مساله حکومت و ولایت را که یکی از مهم‌ترین مسائل مبتلا به بشری است، اهمال و الغا نکرده است. چنانکه در زمان رسول‌الله(ص) که پیش‌پا‌افتاده‌ترین مسائل از ایشان سوال می‌شد، هیچ‌گاه درمورد اصل حکومت سوالی مطرح نشد و این خود گویای وضوح و بداهت مساله است. بنابراین یکی از شئون مهم دین، مساله تشکیل حکومت است که در صدر اسلام نیز توسط پیامبر این مساله محقق شد و امروز هم تبیین مبانی آن امری ضروری و اجتناب‌ناپذیر است.

از طرفی وقتی گفته می‌شود اسلام دین اکمل است، چنانکه از آیه شریفه «الیوم اکملت لکم دینکم…» پیداست، اکمال دین به امر «امامت» است. در نتیجه امر «ولایت» و وظیفه تشکیل حکومت بعد از پیامبر به جانشین ایشان از نظر شیعه به‌صورت «نصبی» تسری پیدا می‌کند. علامه دراین‌باره می‌نویسد: «بعد از پیغمبر جمهور مسلمین معتقد شدند که انتخاب خلیفه‌ای که عهده‌دار مسئولیت حکومت بر جامعه اسلامی است به‌عهده خود مسلمین است و اما عقیده شیعه این است که خلیفه باید از جانب خدا و رسولش معین شود و آنها ۱۲ نفر هستند… .» به‌زعم ایشان، در این زمان که پیغمبر وفات کرده و امام نیز از نظرها پنهان است، اولا مسلمین نباید نسبت به تشکیل حکومت بی‌اعتنا باشند و ثانیا وظیفه آنهاست که با در نظر گرفتن روش پیامبر که روش امامت بوده است، حکومت تشکیل داده و حاکمی را انتخاب کنند و «این روش غیر از روش پادشاهی و امپراتوری است»؛ بنابراین برخلاف ادعای برخی مبنی‌بر مبهم‌بودن شکل نظام اسلامی موردنظر علامه، از اقوال ایشان پیداست که نه‌تنها به ضرورت تشکیل حکومت، بلکه به شکل نظام مطلوب اسلامی نیز تصریح دارند. صاحب کتاب «المیزان» در آثار متعدد خود بر فساد حکومت‌های مختلف غیرالهی از دیرباز تاکنون تاکید کرده و تنها راه علاج را در تحقق حکومت الهی و اسلامی دانسته و با ارائه ادله برمبنای فقه و فلسفه، بر اثبات ولایت و ضرورت تشکیل حکومت اسلامی پافشاری کرده است. ایشان همچنین تذکر می‌دهد که با وجود احکام متعددی نظیر حدود، تعزیرات، انفال و… که متوقف بر حضور «ولی» و حاکمیت مقتدر است، ممکن نیست که اسلام امر به تشکیل حکومت نکرده باشد و از آنجاکه تشکیل حکومت رسالت پیامبر و امامان بوده، پس از آنها نیز امری ثابت است، زیرا با رفتن شخص، مقام او از بین نمی‌رود.

به‌زعم ایشان، نیاز بشر به زندگی اجتماعی از یک‌طرف و تحقق زندگی اجتماعی تنها از راه تشکیل حکومت از طرف دیگر امری است فطری که الغای آن، الغای اصل اسلام است.

علامه بخشی از ادله خود مبنی‌بر ضرورت و حقانیت حکومت اسلامی را از راه نقد سایر حکومت‌ها پی می‌گیرد. ایشان در یکی از این موارد به نقد دموکراسی رایج در دنیا پرداخته و نظام‌های لیبرال را فاقد صلاحیت برای اداره جوامع انسانی و بدیل همان نظام‌های سلطنتی و استبدادی قدیم می‌داند. به اعتقاد علامه، چون روش دموکراسی اساس کار خود را در بهره‌گیری‌های مادی قرار داده ناچار روح استخدام و استثمار در آن دمیده شده و این روح استخدام و استثمار نمود و تراوشی از همان روحیه بزرگی‌طلبی و تکبر و گردن‌کشی انسان است. به‌زعم ایشان، انسان به حکم این روحیه می‌کوشد تا هر چیز حتی انسان‌های دیگر را تحت سیطره و نفوذ خود درآورد و این روحیه هر راهی که به بوی هواهای نفسانی و آرزوها منتهی شود، تجویز می‌کند و این عینا همان استبداد سلطنتی اعصار و قرون گذشته است که امروز در لباس اجتماع مدنی ظاهر شده است و ما در دنیای امروز هم ناظر ظلم‌ها و تعدیات و زورگویی‌های ملل نیرومند نسبت به ملت‌های ضعیف هستیم. ایشان تاکید می‌کند که روش اسلام صددرصد با این هوس‌بازی‌ها مخالف است و دلیل مطلب هم سیره پیغمبر و ائمه(ع) است.

مولف «اصول فلسفه و روش رئالیسم»، اجتماع براساس ملیت یا همان نظام‌های ناسیونالیستی را از نظر اسلام ملغاشده می‌داند و با اذعان به این مطلب که ملیت یا مولود زندگی بدوی است که به پیدایش قبایل منتهی شده یا مولود اختلاف منطقه زندگی است که موجب انشعاب انسان‌ها شده است، حکم به آن را خلاف فطرت انسانی می‌شمارد. بنابراین اسلام برای رفع این مفاسد بنای ملیت را بر عقیده و ایمان قرار داده است، نه بر چیزهای دیگری نظیر نژاد و وطن و… .

موخره

آنچه تا اینجا گفتیم خلاصه‌ای بود از نظرات سیاسی علامه سیدمحمدحسین طباطبایی که جهت‌گیری کلی و صراحت آن در تایید انقلاب و نظام اسلامی کاملا پیداست؛ اما در طول سال‌های بعد از انقلاب درمورد مواضع سیاسی این عارف و فیلسوف معاصر حرف و حدیث‌های بسیاری مطرح شده است. به‌طور کلی افراط و تفریط امری مذموم و از ویژگی‌های جریان جاهل است. از این رو نگارنده ابدا درصدد «مبارز انقلابی» جلوه‌دادن علامه‌طباطبایی نیست، چنانکه ضدانقلاب خواندن ایشان هم بس نامعقول و خلاف شواهد تاریخی است.

در اینجا تنها چند واقعیت تاریخی را از نظر می‌گذرانیم که خود نمایانگر شخصیت واقعی علامه فقید است. قبل از آن اما به نقد نقل‌قولی از آیت‌الله مصطفی محقق‌داماد می‌پردازیم که تا به حال از طرف وی تکذیب نشده یا دست‌کم نگارنده این تکذیبیه را ندیده است. این نقل‌قول در موارد مختلف مورد استفاده قرار گرفته و ازجمله علامه محمدرضا حکیمی هم این مطلب را تکرار کرده است. او علامه‌طباطبایی را ضدانقلاب خوانده و ادعا می‌کند که ایشان در یک جمع خصوصی گفته است «این انقلاب یک شهید دارد و آن هم اسلام است!» (حکیمی، عقلانیت جعفری، ج اول، تهران: دلیل ما ۱۲۴ تا ۱۳۰) اولا به فرض اینکه شواهدی برای اثبات این ادعا وجود داشته باشد، آیا یک فقیه دانا به رموز استدلال و برهان، حق دارد به این شکل رهبر عادل و فقیه مهذب یک جریان عظیم علمی را به صرف برخی شواهد «قاتل اسلام» بداند؟! آیا رد و ابطال یک جریان فکری که آقای حکیمی با آن مخالفت دارند به قیمت تخطئه یک عالم وارسته و خدوم به اسلام می‌ارزد؟ آیا ذکر این موارد وهن چهره اسلام و دین نیست؟ به‌نظر می‌رسد نقل این مطلب ظلم به علامه و انقلاب و نظام اسلامی است و حتی اگر این نقل‌قول صحت داشته باشد، خوب بود که ناقل (محقق‌داماد) دست‌کم حرمت «المجالس بالامانات» را نگه می‌داشت.

ثانیا؛ کسانی که علامه را از نزدیک درک کرده‌اند می‌دانند که اولین مشخصه او دقت در کلام و ظرافت در بیان و اعتدال در اندیشه بود و مواضع مهم خود را در عباراتی دقیق و حساب‌شده بیان می‌کرد و کلماتی که خوشایند اهل سیاست و مروجان اندیشه‌های جناحی است هرگز بر زبان او جاری نمی‌شد. چنین گفته‌ای علاوه بر آنکه از جهت سند و شواهد زمانی و مکانی و محتوا دارای مشکل است از جهت بیان نیز با رویه دقیق و حکیمانه او تطبیق نمی‌کند. مواضع فراوانی از علامه به صورت مستند نقل شده و در بسیاری از آنها نسبت به حکومت و سیاست مواضعی اتخاذ شده و هیچ‌یک از آنها با چنین گفته‌ای که به او نسبت داده شده تطبیق نمی‌کند.

اما ادله تاریخی؛ در اسناد تاریخی شواهد متعددی از برخی فعالیت‌های سیاسی علامه موجود است که شدت و اثرگذاری این فعالیت‌ها خود موضوعی است که در یادداشتی مجزا قابل بررسی است. اما وجود این اسناد تاریخی نه‌تنها مهر باطلی است بر «ضدانقلاب» بودن علامه، بلکه حتی نشان می‌دهد همراهی علامه با جریان انقلابی تنها همراهی نظری و فکری نبوده و ایشان تا به ثمر رسیدن انقلاب همواره در برخی فعالیت‌های سیاسی هم شرکت داشته‌اند.

اسنادی مانند جلسه نهضت آزادی با امام‌خمینی(ره) در منزل علامه‌طباطبایی در سال ۴۱، مخالفت علامه با لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و حمایت از امام‌خمینی(ره)، پیوستن به تجمع انقلابی خرداد سال ۴۲ در حرم حضرت‌معصومه(س)، مهاجرت به تهران برای اعتراض به دستگیری امام(ره) در سال ۴۲، گزارش ساواک در چهارم مرداد ۴۳ درباره فعالیت سیاسی علامه و تاکید ایشان بر لزوم اتحاد حوزویان و دانشگاهیان در مبارزه با رژیم شاه و گزارش ساواک در اردیبهشت‌ماه ۴۹ مبنی‌بر افتتاح حساب علامه و چند تن دیگر برای جمع‌آوری کمک به سازمان‌های چریکی فلسطین، بخشی از مواردی است که در اسناد تاریخی ذکر شده است. علاوه‌بر این، ضمن پذیرفتن این مساله که ایشان همچون بسیاری از روحانیون آن‌وقت در صف اول مبارزات سیاسی نبودند، باید توجه کنیم که اندیشه‌های سیاسی علامه به‌عنوان مبانی نظری حکومت اسلامی جایگاه مهمی در تشکیل و تثبیت جمهوری اسلامی داشته است. علاوه‌بر این، بسیاری از مبارزان درجه اول آن دوره از شاگردان مکتب ایشان بودند که خدمات آنها به انقلاب اسلامی تا امروز هم ادامه یافته است؛ شاگردانی که دامنه آن از مطهری، بهشتی، مفتح و باهنر به آیات جوادی‌آملی، حسن‌زاده‌آملی و سیدمحمدحسین تهرانی می‌رسد. بنابراین به‌نظر می‌رسد غیرانقلابی خواندن علامه و انتساب ایشان به ضدانقلاب تلاش مذبوحانه‌ای است از سوی برخی افراد و جریان‌ها برای اینکه چهره‌های شاخص علمی و مذهبی را موید افکار انحرافی خود جلوه دهند و واضح است که با وجود آثار آن اندیشمند فقید اعم از مکتوبات و شاگردان و جایگاه ایشان نزد معمار کبیر انقلاب اسلامی، تلاش این جریان‌ها به ثمر نخواهد رسید


ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید