خطای هاوکینگ، استنتاج فلسفی از نظریات علمی بود/ توضیح جهان با فرض وجود خدا آسان‌تر است

دکتر گلشنی فیزیکدان و استاد دانشگاه

در فيزيك اين نكته مطرح است كه ما نمی‌توانيم علامت فوق نوری بفرستيم ولی در طبيعت چنين اتفاقی می‌افتد. اين از معماهای كوانتوم فعلی است. ما نمی‌توانيم ولی در طبيعت انتقال اطلاعات با سرعت فوق نور صورت می‌گيرد.

به گزارش نبأخبر، مهدی گلشنی، فيزيك‌دان و پژوهش‌گر فلسفۀ علم و استاد فيزيك دانشگاه صنعتی شريف، در اين گفت‌وگو به تفصيل دربارۀ نقاط ضعف و قوت آرای علمی استيون هاوكينگ توضيح می‌دهد.

دکتر گلشنی يكي از مهم‌ترين نقاط ضعف انديشۀ هاوكينگ را اتكای تام و تمام او بر نظريۀ كوانتوم می‌داند و می‌گويد بسياری از فيزيكدانان امروزه به اين نتيجه رسيده‌اند كه دنيای فيزيك بايد از نظريۀ كوانتوم عبور كند يا دست كم نظريۀ كوانتوم جديدی ارائه كند.

وی تحقيقات هاوكينگ بر روی سياه‌چاله‌ها را بسيار مهم و جهت‌بخش می‌داند ولی اثبات نشدن پيش‌بينی‌های وی در همين زمينه را دليل اصلی عدم اعطای جايزۀ نوبل به استيون هاوكينگ قلمداد می‌كند.

پیش از این در دو مقاله به معرفی پاره‌ای از آرای هاوکینگ در آخرین کتابش با عنوان “پاسخ‌های کوتاه به پرسش‌های اساسی” پرداخته‌ایم. مصاحبه با فیزیک‌دان برجسته‌ای مثل دکتر مهدی گلشنی، قطعا درک بهتر و عمیق‌تری از نقاط قوت و ضعف تفکر علمی استیون هاوکینگ ارائه می‌کند.

خطای هاوکینگ، استنتاج فلسفی از نظریات علمی بود/ توضیح جهان با فرض وجود خدا آسان‌تر است

جناب دکتر گلشنی، دربارۀ استيون هاوكينگ با توجه به شهرت جهانی‌اش حرف و حديث زياد است ولی شايد اكثر مردم به درستی ندانند دلايل اهميت هاوكينگ در دنيای علم چيست. ابتدا راجع به این موضوع توضیح می‌دهید؟

چند عامل دست به دست هم دادند و هاوكينگ را بزرگ كردند. البته هاوكينگ كيهان‌شناس بزرگی بود و كارهای تازه‌ای هم در دنيای علم انجام داد. ما نبايد حق اشخاص را از بين ببريم، حتی اگر با يك نظريه يا ديدگاه آن‌ها مخالف باشيم.

هاوكينگ در سال 1965 دكترای خودش را می‌گيرد و با چند دانشمند مهم همكاری می‌كند؛ از جمله راجر پنروز و جرج اليس. اما هاوكينگ يك سری استنتاجات نظری داشت كه بُعد فلسفی داشتند.

خطاي كار هاوكينگ به نظر من در همين‌جا بود. يعنی او اگر به رياضيات و پيش‌بينی‌های رياضی‌اش اكتفا می‌كرد خيلی بهتر بود. به لحاظ علمی، من هاوكينگ را مهم‌تر از پنروز نمی‌دانم. پنروز لااقل مدال فيلدز را گرفت كه بالاترين جايزه در رياضيات است. هاوكينگ نه چنين جايزه‌ای كسب كرد نه جايزۀ نوبل را. ولی كارش خوب بود. او پيش‌بينی‌هايی كرد و بعضی از پيش‌بيني‌هايش مورد توجه واقع شد.

كدام پيش‌بينی‌ها؟

يكي دربارۀ سياه‌‌چاله بود. البته داستان سياه‌‌چاله قديمی‌تر از هاوكينگ است. سياه‌‌چاله متكاثف و سنگين است. در كيهان‌شناسی ثابت می‌كنند كه اگر جرم چيزی بيشتر از حد معينی شود، به علت فشار جاذبه كوچك و كوچك‌تر می‌شود و نهايتا يك سياه‌چاله يا جرم سياه تشكيل می‌شود. بر سر اين نكته اتفاق نظر بود كه وقتی چيزی وارد سياه‌‌چاله يا black hole شود، جاذبۀ داخل سياه‌‌چاله به آن شیء اجازه خروج نمی‌دهد.

افزايش حالت چگال سياه‌چاله به علت همين جاذبۀ داخلش است؟

بله. البته موانعی هم وجود دارند. مثلا الكترون‌ها، مطابق قانون پاولی، نمی‌خواهند بيش از حد معينی به هم نزديك شوند. بنابراين نسبت به هم دافعه دارند و فشاری كه ايجاد می‌كنند، نقش مانع را ايفا می‌كند؛ ولی اگر جرم جسم سماوی خيلی زياد باشد بر فشار الكترون‌ها غلبه می‌كند و كوچك‌تر و كوچك‌تر می‌شود تا اينكه نهايتا تبخير شود.

ابتدا اين بحث مطرح بود كه وقتی اطلاعات وارد سياه‌چاله می‌شوند، ديگر قابل استفاده نيستند. هاوكينگ هم ابتدا چنين می‌پنداشت ولی بعدا گفت كه اين اطلاعات می‌توانند به بيرون درز پيدا كنند و قابل استفاده‌اند. حرف مهم هاوكينگ اين بود.

البته هاوكينگ يك كار مهم ديگر هم انجام داد و آن اينكه، همراه پنروز و اليس قضايايی را ثابت كرد كه به قضايای تكينگی معروفند. مطابق اين قضايا، تحت شرايطی، جهان يك آغاز زمانی دارد. يعنی اگر به عقب برگرديم، جهان دائما كوچك‌تر و كوچك‌تر می‌شود تا به يك نقطه می‌رسد. اين نقطه را تكينگی می‌نامند.

يكي از دلايل اهميت هاوكينگ در علم، اثبات همين قضايای تكينگی است. دليل ديگر اهميتش اين است كه گفت اطلاعاتی كه وارد سياه‌چاله می‌شود، بعد از اينكه سياه‌چاله كوچك شد و نهايتا به يك نقطه تبديل شد و به اصطلاح تبخير شد، از بين نمی‌روند.

اين ادعای هاوكينگ قابل اثبات نبود. اينكه چرا هاوكينگ جايزۀ نوبل نگرفت دلیلش اين است كه هيچ يك از پيش‌بينی‌هايش قابل اثبات تجربی نبود. اگر پيش‌بينی‌هايش ثابت می‌شد، حتما جايزۀ نوبل را می‌برد. ولی به هر حال پيش‌بينی‌های هاوكينگ عدۀ زيادي را مشغول تحقيق و مطالعه كرد.

خطای هاوکینگ، استنتاج فلسفی از نظریات علمی بود/ توضیح جهان با فرض وجود خدا آسان‌تر است/ فعلا منتشر نشود

ايدۀ تكينگی قبل از هاوكينگ هم وجود داشت؟

بله، اينشتين معادلات نسبيت عام را در 1915 عرضه كرد و در 1917 اولين مقالۀ كيهان‌شناسی را نوشت. در اواخر دهۀ 1920 عده‌ای گفتند كه جهان از يك نقطه شروع شده و اين نقطه همين طور بزرگ شده و جهان فعلی در حال انبساط است. اين نظر كم‌كم تقويت شد. پس اگر جهان در حال بزرگ‌تر شدن است، لابد قبلاً كوچك‌تر و كوچك‌تر بوده است. قضايای تكينگی هاوكينگ هم می‌گويد جهان در يك روند معكوس و رو به عقب، نهايتا بايد به يك نقطه برسد. بنابراين، اين بحث قبل از هاوكينگ مطرح بود كه آيا آغاز جهان با يك تكينگی بوده است يا نه؟

قبل از اينكه پيشتر برويم، تكينگی را دقيق‌تر توضيح می‌دهيد؟

يعنی يك نقطه كه در آن‌جا بی‌نهايت انرژی و بی‌نهايت درجه حرارت وجود دارد.

و قوانين فيزيك آن‌جا جاری نيست؟

نه، قوانين فيزيك آن‌جا ديگر فرو ‌می‌ريزند. اينشتين حدود پنج سال قبل از مرگش صريحا گفت كه اگر واقعا تكينگی‌‌ در كار باشد، نسبيت عام در تكينگي فرو ‌می‌ريزد و در آن‌جا اعتباری ندارد. بنابراين فيزيكدان‌ها گفتند حرف نسبتا دقيق ما دربارۀ آغاز عالم، تا 10 به توان 44- ثانيه بعد از بيگ‌بنگ يا تكينگی است. يعنی وقتی به تكينگی نزديك می‌شويم، ديگر تئوری نسبيت عام اعتبارش را از دست می‌دهد.

هاوكينگ ثابت كرد تحت فلان و فلان شرايط، تكينگی حادث می‌شود. اما بعدا به اين نتيجه رسيد كه تكينگی، يعنی آغاز عالم از يك زمان خاص، مستلزم فرض خداست. او اين نكته را صريحاً مطرح كرد. سپس برای اينكه فرض خدا را حذف كند، گفت عالم از يك نقطه شروع نشده است و در منحنی فضا-زمان دست برد؛ و كاری كرد كه اين منحنی نقطه نشود. يعنی در معادلات، زمان حقيقی را تبديل به زمان موهوم كرد تا از تكينگي نجات پيدا كند. البته اين را هم گفت كه وقتی از زمان موهومی به زمان واقعی برگرديم، تكينگی دوباره ظاهر می‌شود.

اين ادعای هاوكينگ كه مركز سياه‌چاله مصداق تكينگی است، در جامعۀ علمي مدعايی نسبتا پذيرفته شده است؟

بله. البته من حدود سی سال پيش در كمبريج بودم. در آن زمان دانشمندان زيادی نسبت به وجود سياه‌چاله‌ها ترديد داشتند. الان سياه‌چاله را قبول دارند ولی هيچ‌يك از اين چيزها ثابت نشده كه بگوييم اين حرف‌ها حرف آخر است. همان طور كه خود نسبيت عام به دليل اين جرم تاريكی كه مطرح شده، ممكن است تغيير كند، نتايج هاوكينگ و ديگران دربارۀ سياه‌چاله‌ها نيز ممكن است تغيير كنند. به هر حال هاوكينگ می‌گويد سياه‌چاله آن‌قدر كوچك می‌شود كه بالاخره تبخير می‌شود. قبلا می‌گفتند پس از تبخير سياه‌چاله، اطلاعاتش محو می‌شود. اما هاوكينگ گفت پس از تبخير سياه‌چاله، اطلاعات به صورت تابش ظاهر می‌شود. اين اطلاعات اگر كشف می‌شد، بايد به هاوكينگ جايزۀ نوبل می‌دادند.

يعنی تشعشع اطلاعات به صورت نور خواهد بود؟

نور و چيزهای ديگری مثل الكترون، پوزيترون، نوترينو، آنتی‌نوترينو و غيره؛ چيزهايی كه حامل انرژی‌اند.

و اين مدعا ثابت نشده؟

نه.

الان اكثر اخترفيزيكدانان حدس‌شان اين است كه اطلاعات در سياه‌چاله‌ها از بين می‌روند؟

موافقان و مخالفان تقريبا به دو گروه تقسيم شده‌اند. كيهان‌‌شناسی جزو علومی است كه از جايی به بعد، به ‌شدت با عدم قطعيت مواجه است. علتش هم اين است ما به بسياری از امور دسترسی مستقيم نداريم و همه‌چيز را بر اساس اطلاعات نور مطرح می‌كنيم. يعنی اكثر دانسته‌های ما در كيهان‌شناسی، محصول اطلاعاتی است كه 300هزار سال پس از مهبانگ به صورت نور روانۀ زمين شده‌‌اند. اگر روزی بشر بتواند اشعۀ نوترينو يا اشعۀ گرانش (گراويتون) را كشف كند، اطلاعاتش نسبت به گذشته قوی‌تر می‌شود.

فرموديد هاوكينگ نقطۀ شروع زمان را به سود وجود خدا می‌دانست و كوشيد تا چنين نقطه‌ای را نفی كند. يعنی او در روند عادی تحقيقاتش به چنين نتيجه‌ای نرسيد؟

نه، هاوكينگ دائما دنبال فرار از ايدۀ خدا بود. مثلا علم می‌گويد برای اينكه موجود ذی‌شعوری مثل انسان به وجود‌ آيد، كربن و فسفر و هيدروژن و هليم و ازت لازم است. كيهان‌شناسی به ما می‌گويد پيدايش چنين عناصری مستلزم وجود ستارگانی با طول عمر بسيار زياد است و داخل اين ستارگان بايد فوق‌العاده گرم باشد تا اين عناصر توليد شوند. علاوه بر اين، علم به ما می‌گويد چهار نيروی شناخته‌شدۀ طبيعت (نيروی ثقل، نيروی الكترومغناطيسی، نيروی هسته‌ای ضعيف و نيروی هسته‌ای قوی) اگر نسبت قوت‌شان اندكی متفاوت از نسبت فعلی می‌بود، موجودات هوشيار در جهان به وجود نمی‌آمدند. اين يك اصل است و به آن اصل آنتروپيك (يا اصل انسان‌محوری) می‌گويند. يعنی در جهان ما قوت چهار نيروی شناخته‌شدۀ طبيعت نسبت خاصی دارند و اگر نسبت‌هايی جز اين می‌داشتند، انسان و ساير موجودات هوشيار پديد نمی‌آمدند.

هاوكينگ و عده‌ای ديگر از دانشمندان برای اينكه از پذيرش اين واقعيت احتراز كنند، گفتند به جای اينكه قائل به يك جهان باشيم، بی‌نهايت جهان را در نظر می‌گيريم. در هر جهانی، نسبت خاصی بين نيروها برقرار است و در جهان ما، چنين نسبتی بين نيروها برقرار شده است. يعنی شما اگر بی‌نهايت جهان داشته باشيد، بالاخره در يكی از جهان‌ها چنين نسبتی بين نيروها برقرار است و به تبع آن، موجودات ذی‌شعور نيز پديد می‌آيند. اما در رد اين حدس، جواب‌های قابل توجهی مطرح شده است. مثلاً گفته‌‌اند كه اگر بی‌‌نهايت عدد فرد داشته باشيم، هيچ عدد زوجی در بين اين همه عدد فرد وجود ندارد. پس اگر ما بی‌نهايت جهان داشته باشيم، لزومی ندارد كه اين جهان كنونی جزو آن جهان‌های بی‌شمار باشد. به علاوه، برای پيدايش جهان فعلی شرايط بسيار خاصی لازم است.

خطای هاوکینگ، استنتاج فلسفی از نظریات علمی بود/ توضیح جهان با فرض وجود خدا آسان‌تر است/ فعلا منتشر نشود

حتی برخی از فيزيكدانان سكولار در پاسخ به هاوكينگ گفته‌اند شما بی‌نهايت جهان را فرض می‌كنيد تا اين جهان فعلی ما را توضيح دهيد؛ اما اگر فرض وجود خدا را به ميان آوريد، توضيح اين جهان آسان‌تر می‌شود. نقد ديگری كه به اين فرض هاوكينگ و همفكرانش وارد شده، اين است كه جهان‌های موازی با جهان كنونی را نمی‌توان ثابت كرد و اين يك فرض بسيار سنگين است. البته فرض وجود جهان‌های موازی با جهان كنونی، ايدۀ هاوكينگ نيست ولی هاوكينگ هم به جمع مدافعان اين ايده پيوست.

راه ديگری كه هاوكينگ پيمود، اين بود كه گفت جهان از خلأ كوانتومی به وجود آمده است. اگر شما يك ميدان كوانتومی داشته باشيد، آن حالتی را كه اين ميدان كمترين انرژی را دارد، خلأ كوانتومی می‌گويند. هاوكينگ گفت جهان از خلأ كوانتومی به وجود آمده است. ولی اين خلأ نيازمند يك ميدان است. پس اين سوال مطرح می‌شود كه اين ميدان از كجا و چطور به وجود آمده است؟ اين‌ها سوالاتی است كه در مقابل هاوكينگ مطرح شد. فيزيكدانان به هاوكينگ ‌گفتند: خلأ مد ‌نظر شما خلأ مطلق نيست. خلأ ارسطو يعنی اينكه هيچ چيزی نباشد، اما وقتی شما يك ميدان كوانتومی را فرض می‌كنيد، اين ميدان كوانتومی هم يك سری خواص دارد، پس شما با يك خلأ مطلق سر و كار نداريد.

اگر تكينگی منحصر به آغاز عالم نباشد، اين واقعا به ضرر ايدۀ وجود خداست يا تصور می‌شد كه به ضرر اين ايده است؟

فلاسفۀ ما و حتی فلاسفۀ خداباور فعلی غرب می‌گويند جهان چه شروع زمانی داشته باشد و چه نداشته باشد، برای اثبات خدا فرقی نمي‌كند. ابن‌سينا و سهروردی و تمام فلاسفۀ اسلامی اصلا معتقد به شروع زمانی برای عالم نبودند. يعنی وابستگی عالم به خدا را در گروی شروع زمانیِ عالم نمی‌دانستند. فلاسفه و فيزيكدان‌های اروپايی و آمريكايیِ خدا باور هم، اين موضوع را كه برای هاوكينگ مهم بود، اصلا مهم نمی‌دانند. مثلا برای آليس شروع زمانیِ عالم مهم نيست. حتی اينكه يك جهان وجود داشته باشد يا چند جهان، برای اين فلاسفه يا فيزيكدانان در بحث از خدا مهم نيست.

وجود سياه‌چاله‌ها اثبات شده است؟

نه، فرض شده است كه سياه‌‌چاله‌ها وجود دارند. البته عده‌ای از دانشمندان اين پديده را اثبات‌شده تلقی می‌كنند. ولی من با وضعيت كنونی كيهان‌شناسی، هيچ بعيد نمی‌دانم آنچه که سياه‌چاله‌ می‌دانيم، بعدا از طريق ديگری توجيه شود. مثلا انبساط همراه با تورم عالم حدود سی چهل سالی است كه پذيرفته شده است، ولی اشتينهارت، كه سی سال روی تورم عالم كار كرده بود و عمدۀ شهرت او مديون اين امر بود، نهايتا خودش فرض تورم عالم را كنار گذاشت. الان هم تعدادی از فيزيكدانان طراز اول اعتقادی به تورم عالم ندارند. تعدد جهان‌ها و تعدد نقاط شروع جهان از تئوری تورم عالم می‌آيد، اما خود اين تئوری از نظر برخی كيهان‌شناسان طراز اول واقعا اثبات‌شده نيست. مثلا پنروز، كه شريك بعضی تحقيقات هاوكينگ بود، معتقد به تورم نيست.

اگر وجود سياه‌چاله‌ها اثبات‌شده نيست، پس نابودی سياه‌چاله‌ها هم برای دانشمندان ثابت نشده است. بنابراين ما هيچ اطلاعاتی از درون يك سياه‌چالۀ متلاشی‌شده در اختيار نداريم؟

بعضی معتقدند كه اطلاعاتی در دست داريم ولی ممكن است اين اطلاعات بعدا از راه ديگری توجيه شود.

يعنی ممكن است اطلاعاتی كه ما از دوردست كيهان دريافت می‌كنيم، اطلاعات رها شده از درون يك سياه‌چالۀ متلاشی‌شده نباشد و از جای ديگری نصيب ما شده باشد.

بله، دقيقا. لاندائو، كه يك فيزيكدان مشهور و ملحد روسی بود، معتقد بود كه در كيهان‌شناسی نمی‌توان گفت اين حرف، حرف آخر است. علتش هم اين است كه شما در كيهان‌شناسی به خيلی چيزها دسترسی مستقيم نداريد. شما در علم چيزهايی را می‌توانيد آزمايش كنيد. در فيزيك ذرات بنيادی گفتند ذرۀ هيگز وجود دارد، در نتيجه شتابگر آن را در CERN (سازمان اروپايی پژوهش‌های هسته‌ای) ساختند. ولي ذراتی كه در ابتدای عالم (پس از تكينگی) بودند، انرژی‌شان به قدری بالاست كه اگر ما شتابگری به قطر كهكشان هم بسازيم، نمی‌توانيم آن انرژی را توليد كنيم. انرژی ذرات در ابتدای عالم بسيار بالا بوده. به همين دليل بسيار دشوار است كه قضايای مربوط به آن‌ها را با قطعيت بيان كنيم. كيهان‌شناسی با بقيۀ حوزه‌های علم فرق زيادی دارد.

اين ايده كه انبساط جهان ممكن است متوقف شود و به جای آن روند انقباض جهان آغاز شود تا به يك تكينگی پايانی برسيم و جهان به كلی نابود شود، متعلق به چه دوره‌ای است؟

اين نظر قبل از هاوكينگ هم مطرح بود ولی الان ديگر كنار رفته است. اين رای تا اوايل دهۀ 1990 رای رايجی بود.

خطای هاوکینگ، استنتاج فلسفی از نظریات علمی بود/ توضیح جهان با فرض وجود خدا آسان‌تر است/ فعلا منتشر نشود

دربارۀ نسبت زمان و تكينگی توضيح می‌فرماييد؟ اگر جهان آغاز و پايانی داشته باشد، تكليف زمان چه می‌شود؟ در اين ماقبل و مابعد پيدايش جهان، زمانی در كار نبوده و نخواهد بود؟

بعضی از كيهان‌شناسان برجسته، كه با بعضی نظرات هاوكينگ هم مخالفند، می‌گويند وقتی به تكينگی نزديك می‌شويم زمان معنای متعارفش را از دست می‌دهد.

يعنی معنای كنونی‌اش به چه صورت درمی‌آيد؟

می‌گويند معنايش را از دست می‌دهد و معلوم نيست معنای زمان به چه صورت درمی‌آيد؛ برای اينكه شما معادله‌ای نداريد كه بتوانيد از عهدۀ توضيح برآييد. كيهان‌شناسانی كه معتدل هستند و با احتياط حرف می‌زنند، می‌گويند اين‌جا ديگر بايد ساكت شد؛ برای اينكه دسترسی مستقيم به آغاز عالم نداريم و اطلاعات‌مان در حد داده‌های موجود است. ما صد سال پيش فقط دو تا نيرو در عالم می‌شناختيم اما الان چهار نيرو می‌شناسيم كه پيش‌تر به آن‌ها اشاره كردم. الان اطلاعات را از طريق نور دريافت می‌كنيم. ممكن است پنجاه سال ديگر اطلاعات را از طريق گرانش و نوترينو دريافت كنيم. بنابراين مرتبا به اطلاعات ما اضافه می‌شود. نكتۀ اساسي اين است.

نيوتن هم گفته است: ممكن بود خدا موجودی جز زمان خلق نكند.

نيوتن معتقد بود فضا و زمان ابدی‌اند و خدا ماده را در اين عالم ريخته است. يعنی زمان و فضا را مفروض می‌گرفت.

ولی هاوكينگ معتقد بود قبل از آغاز جهان نه زمانی بود نه فضايی نه ماده؛ و بعد از پايان جهان هم اوضاع به همين صورت خواهد بود.

اين فقط حرف هاوكينگ نيست. برخی از كيهان‌شناسان می‌گويند وقتی به تكينگی نزديك می‌شويم، ماده با انرژی زياد وجود دارد ولی زمان معنايش را از دست می‌دهد.

دربارۀ “نظريۀ همه‌چيز” توضيح می‌فرماييد؟

“نظريۀ همه‌چيز” در دهۀ 1980 مطرح شد و قرار بود جواب همه‌چيز را بدهد. هاوكينگ در اوايل دهۀ 1980 گفت ما تا آخر قرن بيستم به “نظريۀ همه‌چيز” می‌رسيم. ولی در سال 1994 هاوكينگ دربارۀ نظريۀ نهايۀ گفت كه فيزيك هرگز به چنين نظريه‌ای نمی‌رسد. سپس در سال 2002 هاوكينگ در صدمين سالگرد تولد ديراك در كمبريج، در حالي كه كرسی نيوتن را در دانشگاه كمبريج در اختيار داشت، گفت قضيۀ گودل در منطق رياضی ثابت می‌كند كه نه رياضيات انتها دارد نه فيزيك؛ بنابراين ما هرگز به “نظريۀ همه‌چيز” نمی‌توانيم برسيم. اما در سال 2010 هاوكينگ گفت كه نظريۀ «M»، كه در تئوری ريسمان مطرح شده، همان “نظريۀ همه‌چيز” است.

ولی در سال 2014 در مصاحبه‌ای گفت: «برای دهه‌ها ما كوشيده‌ايم كه به يك نظريۀ نهايی همه‌چيز برسيم؛ مجموعه‌ای كامل و سازگار از قوانين كه همۀ جنبه‌های واقعيت را توضيح می‌دهد. اكنون به نظر می‌رسد كه اين جست‌وجو ممكن است به يك نظريۀ واحد منتهی نشود بلكه به خانواده‌ای از نظريه‌های مرتبط منتهی شود كه هر يك قرائت خود از واقعيت را ارائه می‌دهند. ممكن است ما مجبور شويم برای توصيف جهان نظريه‌های مختلفی را برای توصيف وضعيت‌های متفاوت به كار ببريم. هر نظريه قرائت خودش از واقعيت را دارد اما اين تنوع قابل ‌قبول است و هيچ‌كدام از قرائت‌ها را نمی‌توان واقعی‌تر از ديگری دانست.»بدين‌ترتيب، هاوكينگ “نظريۀ همه‌چيز” را به كلی كنار می‌گذارد.

و نوعی پلوراليسم را می‌پذيرد.

بله.

آيا محدودۀ اين پلوراليسم را مشخص كرده؟

نه. در بحث از هاوكينگ بيش از اينكه بر روی نظر او دربارۀ خدا متمركز شويم، بايد به اين نكته توجه كرد كه هاوكينگ می‌گويد: «من يك پوزيتيويست‌ هستم. برای يك پوزيتيويست اينكه در عالم واقع چه می‌گذرد مطرح نيست. ما فقط بايد نظريه‌هايی داشته باشيم كه نتايج تجربی را به ما بدهد.»هاوكينگ از اول چنين مبنايی در ذهنش بود. او صريحا می‌گويد كه يك پوزيتيويست است. هاوكينگ جملۀ جالب ديگری هم دارد كه بين خودش و راجر پنروز قضاوت می‌كند. هاوكينگ و پنروز با هم يك كتاب نوشتند كه كتاب بسيار خوبی است.

هاوكينگ می‌گويد: «من و راجر يك فرق با هم داريم. پنروز يك افلاطونیِ تمام‌عيار است، و من يك پوزيتيويست تمام‌عيارم.» اما پنروز می‌گويد: «هاوكينگ يك پوزيتيويست است كه فقط به داده‌های تجربی نگاه می‌كند و كاری ندارد كه واقع قضايا چيست ولي من يك رئاليست هستم و برايم مهم است كه بفهمم در عالم چه می‌گذرد.»يعنی هاوكينگ فقط منتظر بود تئوری‌اش با نتايج تجربی مطابقت داشته باشد اما برای پنروز صرف اين مطابقت كفايت نمی‌كند، بلكه او می‌خواهد بفهمد در عالم واقعا چه خبر است.

مگر تجربه راه درك واقعيت نيست؟

اين‌جا يك نكته مهم وجود دارد. اينشتين اين نكته را گفته بود و امروزه بسياری از فلاسفۀ علم روی اين نكته اتفاق ‌نظر دارند كه مجموعه‌ای از تجارب همواره منتهی به يك نظريۀ قطعی نمی‌شود. يعنی شما در آن واحد می‌توانيد چند نظريه داشته باشيد كه همۀ آن‌ها اين تجارب را توضيح دهند. مثلا الان ما دو تا نظريۀ كوانتوم داريم: نظريۀ كوانتوم بوهمی و نظريۀ كوانتوم كپنهاگی. هر‌ دوی اين‌ها همۀ تمام تجارب فعلی ما را توضيح می‌دهند. پس فرق‌شان در چيست؟ فرق‌شان در اين است كه بوهم عليت را قبول دارد ولی هايزنبرگ می‌گويد در دنيای اتمی شانس حاكم است. پس تجربه برای قطعی شدن يك نظريه كافی نيست.

چتر پلوراليسم هاوكينگ صرفا بالای سر تبيين‌های علمی عالم بود يا اينكه تبيين‌های دينی عالم را هم می‌تواند در بر گيرد؟

او اصلا كاری به تبيين دينی ندارد. پلوراليسم وی در محدودۀ علم است. هاوكينگ می‌گويد: «مشكل است آغاز جهان را مورد بحث قرار دهيم، بدون اينكه ايدۀ خدا را ذكر كنيم. كار من در مورد مبدأ جهان روی مرز بين علم و دين قرار دارد اما من سعی می‌كنم كه در طرف علمی مرز بايستم. كاملا ممكن است كه خداوند به راه‌هايی عمل كند كه قابل توصيف به وسيلۀ قوانين علمی نباشد. اما در آن حالت فرد بايد دنبال اعتقاد شخصی‌اش برود.» اين جمله در يكی از مصاحبه‌های هاوكينگ در سال 1989 آمده است.

در آن دوره هاوكينگ هنوز مثل اواخر عمرش قاطعانه خداناباور نشده بود.

هاوكينگ در همان زمان كتاب «تاريخچۀ مختصر زمان» را نوشته بود. در اين كتاب آشكارا معلوم است كه هاوكينگ خداناباور است.

ولی در چند سال آخر عمر تصريحش نسبت به خداناباوری، بسيار بيشتر بود.

بله، ولی در همان كتاب هم می‌گويد چه نيازی به خدا هست؟ درجۀ صراحتش بعدا بيشتر شد، ولي كتاب «تاريخچۀ مختصر زمان» هم داد می‌زند كه قضيه چيست!

پس از مرگ هاوكينگ، يك روحانی نوشت: بحث كوانتوم و مطالب هاوكينگ سرتاسر بی‌پايه است.

اين جمله دقيق نيست و ناشي از نقصان اطلاعات نويسنده است. البته نظريۀ كوانتوم الان اشكال دارد. دانشمندانی كه خودشان در سطح علمی هاوكينگ قرار دارند، در نقد هاوكينگ می‌‌گفتند كه همۀ استدلال‌های وی به نظريۀ كوانتوم متكی است ولی خود نظريۀ كوانتوم اشكالات اساسی دارد. واينبرگ در سال 2015 در كتابش صريحا نوشت كه بايد نظريۀ كوانتوم را كنار بگذاريم و به سراغ نظريۀ ديگری برويم. واينبرگ برای دفاع از خدا چنين حرفی را نزد.

خطای هاوکینگ، استنتاج فلسفی از نظریات علمی بود/ توضیح جهان با فرض وجود خدا آسان‌تر است/ فعلا منتشر نشود

چون در سطح ذرات زيراتمی، قوانين فيزيك جاری نيست فيزيكدان‌ها ابتدا با نظريۀ كوانتوم مشكل داشتند ولی به تدريج آن را پذيرفتند. الان دوباره با اين نظريه مشكل پيدا كرده‌اند؟

الان بسياری از فيزيكدانان می‌گويند بايد نظريه‌ای جامع‌تر از نظريۀ كوانتوم بيايد.

دليلش این است كه در نظریۀ مکانیک كوانتومی “عليت” و “منطق” جايي ندارند؟

فقط عليت نيست. البته عليت به فهم خيلی چيزها كمك می‌كند. ولی مثلا در مورد مسئلۀ موسوم به “معضل اندازه‌گيري” بين فيزيكدانان هيچ اتفاق نظری وجود ندارد.

يعني نظریۀ كوانتوم قادر به ايجاد اجماع نيست؟

در مورد همۀ مسائل نه.

چرا؟ چون در نظریۀ كوانتوم “تصادف” نقش مهمی دارد؟

علتش فقط “تصادف” نيست. فاينمن، فيزيكدان آمريكايی، گفته است مكانيك كوانتومی سياه‌ترين جعبۀ سياه است. ما نمی‌دانيم در آن چه می‌گذرد. ورودی را می‌دانيم و خروجی را هم می‌توانيم به صورت محتمل حساب كنيم. يعنی می‌دانيم با اين ورودی احتمال فلان خروجی چقدر است اما اينكه در اين ميان چه می‌گذرد، سؤالی است كه جوابش را نمی‌دانيم. اينكه الكترون در اتم مسير دارد يا نه، پاسخش نامعلوم نيست. برخی اصلا منكر مسير الكترون و تا حدی هم منكر مكان الكترون، تا قبل از اندازه‌گيری مكان آن، هستند.

كوانتوم اشكالات اساسی دارد. واينبرگ گفت دربارۀ “معضل اندازه‌گيری” اتفاق نظر وجود ندارد؛ بنابراين بايد كوانتوم را كنار بگذاريم. او همچنين اشكالات ديگر كوانتوم را هم برشمرده است. مشكل فقط فقدان عليت نيست؛ مشكلات ديگری هم وجود دارد. تعبير كوانتوم ايده‌آليستی است و اصلا رئاليستی نيست. به همين دليل روس‌ها تا 1960 اجازه ندادند تعبير رايج كوانتوم وارد روسيه شود؛ چون می‌ديدند كه در دنيای كوانتوم بُعد مادی مطرح نيست.

فرموديد اين نقد به هاوكينگ وارد شده كه عميقا به نظريۀ كوانتوم تكيه كرده بود. دربارۀ اين اتكا توضيح می‌دهيد؟

هاوكينگ به سراغ خلأ كوانتومی رفت و اين خلأ به نظر من يكی از معماهای نظريۀ ميدان كوانتومی است. نظريۀ ميدان كوانتومی اول از ميدان الكترومغناطيس شروع شد، بعد تعميم دادند و گفتند الكترون هم يك ميدان است و پروتون هم يك ميدان است و… اين‌ها واجد حالت‌هايی از انرژی‌اند. از كمترين حالت گرفته تا حالت‌های بالاتر. به حالت پايه می‌گويند خلاء. ولی اين خلأ نشان داده است كه يك موجود توخالی نيست. آزمايش‌هايی آثار اين خلأ را نشان داده‌اند. پس در خلأ چيست؟ می‌گويند ذرات مجازی. اما بحث ذرات مجازی كلا مسئله‌دار و زاييدۀ نظريۀ “اختلال” است. در حالی كه طبيعت اختلالی عمل نمی‌كند بلكه دربست عمل می‌كند. بنابراين نظريۀ كوانتوم مشكل دارد ولی هاوكينگ كلا به كوانتوم تكيه كرد.

يك نكتۀ ديگر را هم بايد اضافه كنم. ما در قرن بيستم دو تئوری مهم داشتيم: نظريۀ كوانتوم و نظريۀ نسبيت عام. عده‌ای می‌خواستند اين دو نظريه را يكی كنند ولی نتوانستند. منتقدين می‌گويند وقتي نظريۀ كوانتوم خودش اشكال دارد، چطور می‌خواهيد آن را با چيز ديگری تركيب كنيد؟ ما الان واقعا در آستانۀ چند انقلاب علمی قرار داريم. انقلاب در كيهان‌شناسی، انقلاب در كوانتوم و… واينبرگ صريحا می‌گويد ممكن است نظريۀ جديد كوانتوم را يك دانشجوی فوق ليسانس پيدا كند. برای اينكه دانشمندان و استادان به آموزه‌های رايج عادت كرده‌اند، ولی دانشجوی فوق ليسانس دنبال حل يك مسئلۀ جديد است.

هاوكينگ می‌گفت سياه‌چاله‌های كوچكی كه پس از انفجار بزرگ به وجود آمدند، به علت جرم و گرانش زيادشان از قوانينِ نسبيت تبعيت می‌كنند ولی ابعاد ناچيز آن‌ها ايجاب می‌كند كه از قوانين مكانيك كوانتومی تبعيت كنند. اين رويكرد مصداق تركيب نظريۀ كوانتوم و نسبيت است؟

بله. هاوكينگ گفت اگر جريان انبساط جهان را بگيريم و جلو برويم، وقتي كه به جهان اوليه می‌رسيم، كه بسيار كوچك است، پای كوانتوم هم به ميان می‌‌آيد و كوانتوم نقطۀ تكينگی را از بين می‌برد. مدت زيادی از وقت هاوكينگ صرف مطالعۀ اين موضوع شد كه آثار كوانتومی آن تكينگی را از بين می‌برند. ولی چون هاوكينگ و همكاران و هفكرانش نتوانستند نظريه‌ای موفق از تركيب كوانتوم و گرانش بسازند، اين تلاش آن‌ها به جايی نرسيد. همۀ اميد هاوكينگ برای مدتی اين بود كه تلفيق كوانتوم و گرانش موجب حذف تكينگی‌ها شود ولی اين تلاش علمی به جايی نرسيد؛ يعنی چنين تلفيقی ميسر نشد.

به نظر شما بشر می‌تواند اميدوار باشد كه به “نظريۀ همه‌چيز” برسد؟

نه. و فيزيكدان‌ها، به علت قضيۀ گودل اين ناتوانی را پذيرفته‌اند. هر سيستمی اصولی دارد. مثلا هندسه و مكانيك و هر سيستم ديگری با چند اصل شروع می‌شود. حال طبق قضيۀ گودل، اگر نظريه‌ای با يك سری اصول داشته باشيد، كه اصول حساب (جمع و تفريق و ضرب و تقسيم) هم جزو آن باشد، همواره می‌توانيد در اين نظريه چيزهايی پيدا كنيد كه نمی‌توان گفت آن‌ها درست‌اند يا غلط. بنابراين نمی‌توان به “نظريۀ همه‌چيز” رسيد چون نمی‌توان تكليف همه‌چيز را روشن كرد.

خطای هاوکینگ، استنتاج فلسفی از نظریات علمی بود/ توضیح جهان با فرض وجود خدا آسان‌تر است/ فعلا منتشر نشود

“نظريۀ همه‌چيز” احتمالا در اختيار خداست.

بله. اين ناتوانی، به اصطلاح، به “ما” برمی‌گردد. الان در فيزيك اين نكته مطرح است كه ما نمی‌توانيم علامت فوق نوری بفرستيم ولی در طبيعت چنين اتفاقی می‌افتد. اين از معماهای كوانتوم فعلی است. ما نمی‌توانيم ولی در طبيعت انتقال اطلاعات با سرعت فوق نور صورت می‌گيرد.


ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید